سوالات باحال بازی جرات حقیقت

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع marmoolak
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : جرئت حقیقت

منو مجبور کردن از رو تپه قل بخورم بیام پایین

علف بخووررررم ...

بزنم تو گوش ِ پسرخالم ...
 
پاسخ : جرئت حقیقت

مادوران راهنمایی کارهرروزبچه هابود من همیشه میترسیدم بگم جرئت چون خیلی بچه هابدمیگفتن X_X X_X X_X X_X X_X
دس میذاشتن رونقطه ضعفت :-s :-s :-s :-s :-s

حقیقتم که میگفتی درس حسابی رسوات میکردن :( :( :( :(

براهمین کلاخیلی بازی تمیکردم

دیروزکتایخونه بودم ب دوستم گفتم نیم ساعت بریم توصداقت هرچی میخوایم سوال کنیم گفت باشه نیم ساعتمون شد2:30 :-" :-" :-" :-" :-" :-" ولی خداروشکرمن بیشترسوال کردم B-) B-) B-)


گفت صیرکن ی باردرس حسابی حالتومیگیرم

:-s :-s :-s :-s :-s براهمین مجبورم هروقت اون هست دیگه بازی نکنم :( :( :( :(
 
پاسخ : جرئت حقیقت

بچه ها نشستن با معلم کامپیوتر تو حیاط جرئت حقیقت !
افتاد به معلم ، گفت جرئت !
بچه ها گفتن گوشی آقاتونو بگیرین باش کار داریم :-" اونم شیک زنگ زد به شوهرش داد به یکی از بچه ها :-"
بعد با هیجان تمام دختره به شوهر معلممون میگفت : خانمتون رو بردن بیمارستان ، حالش خیلی خرابه ! خودتونو سریع برسونین :))
بعد اون بدبخت هم هول کرد بعدش هرچی زنگ زدن بگن بابا دروغ گفتیم اشغال بود :)) فک کنم داشته با همه خبر میداده =))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

یه پسره ترم دوم اومده بود از دوستمون خواستگاری کرده بود!!!! بعدا معلو مشده بود که تو جرئت حقیقت این بهش افتاده بوده که این کارو انجام بده!!!!
 
پاسخ : جرئت حقیقت

رفته بودیم مسابقات و اینا؛خوابگاه ما طبقه دوم بودش و کمپ تیم ملی وزنه برداری[شامل بهداد سلیمی و کوروش والمپیکیا بودن :-؟ ] همکف :-"
جرءت حقیقت زدیم و به دوستمون گفتیم بره همکف بلند داد بزنه: این بهداد سلیمی کجاس بزنم لهش کنم جلوی کللی دوربین :دی
این خنگول هم رفتش و گفتش :-".
 
پاسخ : جرئت حقیقت

یه بار دختر عمم جرئت آورد مجبور شد بره کله عمومو ببوسه :-" از همون قسمتی که طاس هست :-"
 
پاسخ : جرئت حقیقت

سر پرت کردن شیشه نوشابه از طبقه 5م هیچوقت با کسی کل کل نکنین ....

خیلی اتفاق بدی میوفته :)) :)) :)) :)) =)) =)) =))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ی بار از مدرسه گفتند ک اردو نداریم
بابچه ها قرار گذاشتیم رفتیم پارک
یکی از بچه ها جرئت انتخاب کرد
یکی از بچه ها شماره یکی از پسرای آشنایانشون رو داد زنگید بهش
داشت خوب پیش میرفت
حیف هممون خندیدیم و پسره فهمید سرکارش گذاشتیم
 
پاسخ : جرئت حقیقت

تو دانشگاه ما یه پسره حدود چند هفته با شلوار کردی اومد دانشگاه.تنهایی خودش! البته کرد بودن ایشون :-? ولی بعد گفتن که تو جرئت حقیقت شرط بسته بودن اینو... ;D
 
پاسخ : جرئت حقیقت

برو پشت سر حاجی (امام جماعت مدرسه)راه برو از عمامش بگیر انگار ک ب پاش افتادی
برو پشت پنجره کلاس (وا میشه ب خیابون)ب ملت تیکه بنداز
بروب سرایدار(مرد تشریف دارن)گل بده اگه این مورد نشد بوس بفرس
برو مدیرو بوس کن بگو وایییییییییی خانوم امروز خیلی جیگر شدی
برو ب حاجی بگو 5شنبه جمعه دلم برات ی ذره میشه
برو به شماره اقای حسینی فخرزنگ بزن بگو سلام انشرلی(بجنوردیا فهمیدین دگ)
بروتو سالن بلند داد بزن ل.ا.ش.ی
برو رو استیک بنویس ف.ا.ک.م.ی.پ.ل.ی.ز بعد بچسبون پشت مدیر(برا این مورد یکی از بچه ها 3روز اخراج شد)
 
پاسخ : جرئت حقیقت

هربار بع من افتاد جرئت انتخاب کردم
اولیش تو حیاط مدسه بودیم بچه ها یخ ریختن تو یقم پدرم در اومد
دومیش بازم تو حیاط بچه ها ب زور از پاچه شلوارم تو شلوارم آب ریختن X_X :))
سومیش مجبورم کردن برم مدیرمون تف مالی بوس کنم :-& ( خیلی از مدیرمون بدم میاد اصلا ی وضعی از 3 متریم رد میشه موهام سیخ میشه :-& )
چهارمیش تو پارک بودیم مجبورم کردن به پشت پسره لگد بزنم بعد بگم ببخشید اشتباه گرفتم :-[ =))
پنجمیش که اصلا نمیشه گفت :-[ فقط اشاره میکنم مجبورم کردن ی بلایی سر دست شویی شهید بهشتیا در بیارم X_X X_X X_X ( منحرف نشین)
شیشمیش تو دانشگاه کشاورزی بودیم مجبورم کردن یه شیشه خونواده آب گرم رو بعد اون همه چیپس و پفک بخورم :)) نصفش رو یه نفس خوردم بقیش رو عق زدم و خوردم ولی بالاخره تموم شد :> =))
هفتمیش مجبورم کردن برم لیست نمره های دفاعی رو از دفتر بدزدم واسه همشون 20 بزارم واسه خدم 9.75 :-L ولی واسه خودم یه منفی رو مثبت کردم و بیست گذاشتم ;;) ;D
یه بارم تو مسابقات کشوری رفته بودیم زنجان مجبورم کردن برم دامن بلند قرمز بپوشم یه بلوز سبز و زرد که مخصوص مسابقه ی ورزش سنتی بور بپوشم شلوار سرم کنم با دمپایی حموم توئ خوابگاه راه برم :-L =)) =)) =))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

کارهای زیادی انجام دادیم که چندتاش رو مینویسم :
تو پارک رفتن روی صندلی و داد زدن "من یه پرنده ام آرزو دارم تو با من باشی" و همزمان بال زدن.
خوردن جوراب
لیس زدن کفی کفش و پنجره مینی بوس
با ما تحت(فک کنم منظور رو فهمیدین) نوشتن یک کلمه مثل قسطنتنیه
زیرپا انداختن به مردم تو پارک
...
 
پاسخ : جرئت حقیقت

یه بار جرئت حقیقت بازی می‌کردیم ، بعد یکی از بچه ها از یکی دیگه به عنوان حقیقت پرسید که مخاطب خاص داری یا نه :-؟
ر. که یکی از بچه های به شدت پاستوریزه ست پرسید که مخاطب خاص چیه دیگه؟ بعد بچه ها بهش گفتن که همون پدر مادر هست.
و اون کسی عم که باید جواب میداد گفت قبلا مخاطب خاص داشتم و الان ندارم.
ر. هم که خیلی قلب پاکی داره درجا چشماش پر از اشک شد { فکر کرده بود که پدر مادرش طلاق گرفتن} نشست برای اون نامه نوشت و دلداری ش داد و اینا. حالا تا دو ماه بهش توضیح میدادیم قضیه اونطوری نیست که فکر می‌کنی ، میگفت که نه من خودم تا ته شو فهمیدم :))))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

چند وقت پیش دوستمو مجبور کردیم کفشاشو دربیاره بزاره گوشش حرف بزنه تو سالن هم قدم بزنه :)) :)) :))
همه داشتن به چشم اسکول نگاش میکردن =)) =))
 
پاسخ : جرئت حقیقت

ما ام یکی رو مجبور کردیم بره از یکی از راننده سرویسا شماره بگیره

یکی دیگه رفت نشست کنار راننده گفت بریم عزیزم
دیگه هم یادم نمیاد
 
-جرئت یا حقیقت؟
-جرئت
-نظرت راجع به روزبه چیه؟!
-ازش متنفرم!عوووووق!
-برو پی وی بهش بگو عاشقشی!:)
-چی؟؟عمرااا!
-باید بری!قبل بازی قول دادی!
-باشه:/

رفتم پی ویش بهش گفتمI ♡U
اونم گفت:میدونستم ولی من الان حاضر به شروع رابطه نیستم!
منم چتامو با دوستم براش فور کردم:D
هیچی دیگه از فرداش به شعاع ۶ متری من تو یونی پیداش نمیشد:)
‌کلیداسرار:جوگیری زودهنگام:-"
 
ما یک زنگ معلممون نیومد ، بچه های ما هم جرئت حقیقت بازی کردند

به یکی از بچه ها جرئت افتاد
بهش گفتند که بره با ناظم روبوسی کنه :>:>:>
آخرش قبول نکرد گفتیم بره از کلاس بغلی یکی از بچه ها رو بلند کنه بیاره
اونم رفت و اوردش
 
خاطره که زیاده
مجبور کردیم یکی قرص اهن بجوه ،یکی ظرف بشوره اونم تو مدرسه،مدیر و بغل کنه و ببوسه،برگ شمعدانی بخوره،تو کلاس سینه خیز بره و ...
بیشتر از 90 درصد اینکارا رو سر من دراوردن
 
خاطره که زیاده
مجبور کردیم یکی قرص اهن بجوه ،یکی ظرف بشوره اونم تو مدرسه،مدیر و بغل کنه و ببوسه،برگ شمعدانی بخوره،تو کلاس سینه خیز بره و ...
اوهوم راس میگه.مجبور کردیم یکی عربی برقصه جلو معلم . ( آخه ما معمولا با معلما بازی می کنیم مخصوصا آخر سال و قبل عید) بعد یکی رفت ادای معلم رو جلو خودش درآورد. بعد دو نفر تانگو رفتن . بعد یکی رو بدون جوراب فرستادن تو دستشویی خیس . بعد منه بیچاره رو باصورت گلی تا آخر زنگ با یه پا نگه داشتن روی صندلی. یه دوستمون مجبور شد با مانتوی برعکس بره بیرون . و یکی با یه صندلی فلزی بالا سرش چن دور دوره کلاس راه رفت . بعد یکی زنگ زد به مامانش گفت: مامان من شوهر می خوام ...
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا