خاطرات ما از سوختن!

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع حمیده
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

منم بعد از یک مدت تصمیم گرفتم یک کار بزرگ و مهم انجام بدم B-) اون کارم این بود که کتری رو رو گاز بزارم بعد منم همینجور کبریت داغ و نیمه روشن تو سطل زباله انداختم بعد از چند دقیقه یک دود غلیظی از تو آشپز خانه بلند شد به طور کامل هرچی زباله داشتیم سوزانده شد :-" از اون به بعد کسی جرئت نداره به من کار بده ;D
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

چهارم دبستان بودم . تولد بابام بود
بعد جوگیر شدم گفتم منو دختر عموم شیرینی تولد رو درست میکنیم
همه رو از تو اشپز خونه بیرون کردیم . امدیم نون پنجره درست کنیم .منم تو تی وی دیده بودم مای تابه رو میندازن بالا پایین.منم این کارو کردم نگو دستگیره شل بود پرت شد زمین همه جا روغنی شد.اخ اینقد خندیدیم
یک بار دیگه هم موهای همین دختر عمومو سوزوندیم خیلی حال داد اخه موهاش خیلی فرفری بود بعد وقتی میسوخت ناز میشد:))
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

سلام
همونطور که اول بحث ها هم که توسط sahel_abi جان نوشته شده ما هممون خاطره ای از آتیش به پا کردن یا همون سوزوندن داری :) ;D :-[
(البته این موضوع به سمپادی بودن یا نبودن ربطی نداره ها ولی خوب اینجا به هر حال مال سمپادی هاست)
ولی مطمئنم آتیش سوزوندن هیچکدومتون به پای من نمیرسه ;D ;D >) >) >)
چون من یه بار.......نزدیک بود کل مدرسه رو به آتیش بکشم اونم چی یکی از مدرسه های سمپاد رو >) >) >) >) =D> =D> =D> ;D ;D ;D ;D
ولی خب این اقدام شجاعانه نا موفق واقع شد و فقط سطل آشغال کلاسمون سوخت و کل مدرسه(البت طبقه ی پایین) رو دود برداشت :-? :-? :(( :(( :-< :-< :-<
جریان از این قرار بود که در جیب یکی از دوستانم کبریت وجود همی داشت(اوه اوه چه ادبی) ;D :))
و بنده که از ریاضی بیزارم :-&(با عرض وزش از دوستان ریضی پسند سر من نریزید یه وقت که چکار کنم ریاضی دوس نمیدارم)
بعد از کارگاه ریاضی کبریت و از دست دوستم گرفتم و چک نویس ها رو آتیش زدم بعد که آتیش گرفت یهوووووو........
از دستمان افتاد تو سطل آشغال جالب اونجا بود که یکی هم میخواس با پاش آاتیش رو خاموش کنه =)) =)) =)) =)) =)) =))
این بود خاطره ی من B-) B-) ;D ;D :)) :))(اون زمان من دوم راهنمایی بودم البته با همکاری دوستم این اتفاق را انجام دادیم)
به نقل از sarah-en :
سال دوم راهنمایی بودیم .
یه برگه بود که از اطلاعات شومش باید نابود میشد. 2 تا از بچه ها برگه رو با کبریت اونم توی دستشون سوزندن تا این که اتیش رسید به دستش و داشت میسوخت همون موقع یکی از بچه های نابغه که داشت از اون حوالی رد میشد برگشت کفت بندازش تو سطل اشغال . سطل اشغالمون اتیش گرفت و ما همه ی اب اپاش(برای پاک کردن تختخته استفاده میشود) رو ریختیم تو سطل اشغال و رفتیم ولی نگو که سطل اشغال خاموش نشده بود و ما یهو دیدیم گر گرفته جالا برو از ابدارخونه اب بیار و خاموش کن کل مدرسه بوی پلاستیک سوخته کرفت . خلاصه اتیش خاموش شد و زنگ تفریح رفتیم خوراکی بخریم دیدیم یکی میگه یکی میگه 103 سوخت اون یکی میگه رفت رو هوا . بابا فقط یه سطل اشغال یود.

فک کنم ایشون تومدرسه ما هستن البته همین الان بعد از نوشتن خاطره خوندم به همین دلیل مطمئن نیستم
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

در حال خاموش کردن کبریت در دهان
که کبریت لامصب خاموش نمیشد
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

این رو میگم از تجربم استفاده کنید:
مامان بنده کتری رو میذاره آبش جوش بیاد ، بعد روش قوری جایی رو میذاره
همیشه دست این قوریه خوب و سرد بود
اما یه سری اونقدر داغ بود که داغون شدم ها
حالا چرا؟
خب چون دسته قوری این بار تصادفا بالای دهانه کتری بود
و این دسته به خاطر بخار خارج شده ازش داغ شده
بالای اینجا منظورمه :
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

یه بار خونه مامان بزرگم ب من گفتن چایی بگیر منم اومدم چایی رو بگیرم یه بنده خدا برداره
اون بنده خدا هم برگشت گفت شما بلدید کار بکنید منم حرصم دراومد سینی چای رو ریختم روش البته ب صورت کاملا ناخواسته ;D ;D
بعد تازه فهمیدم چقدر خودم رو ضایع کردم ;D
یه بارم سینی چایی رو ریختم رو مادر شوهر خالم ;D ;D ;D
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

بنده تازه راه افتاده بودم

و به شدت شیطون تشریف داشتم

هیچی دیه رفتیم خونه مامانبزرگ جان

و بطرز جالبی رفتم سماورشون رو بغل کردم

وکل وجودم سوزید

به حدی که دکی ها گفته بودن بنده میمیرم :(( :((
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

آخرین خاطرات من از سوختن عبارتند از :
1 تخم مرغ آب پزی ک از ساعت 4 صب روز امتان ریاضیم زیرشو روشن کردم و ساعت 6 و نیم ک خاسم برم مدرسه یادم اومد این 2 ساعت و نیمه زیرش روشنه .... ( از اون جایی ک کلمات در توصیف بوش و شکلش قاصرند پیشنهاد میکنم خودتون ی بار چنین کاریو بکنین!)

2 روزی ک از نمایشگاه اومدم خونه فندک اتمی معلم پژوهشمون دسم بود منم ب سرم زد آزمایشات علمی از خو در کنم ک گوشه قالیم سوخت!
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

خب یه خاطره باحال دارم واسه 2 سال پیشِ تقریبا
زمستون بود منم خونه تنها بودم
نشسته بودم کنار شومینه ی کتاب رو پام بود داشتم درس میخوندم
ی اسپری هم دستم بود که بوشو خیلی دوس داشتم ولی چون تقلبی بود هر 1ساعت 1بار بوش میپرید
منم هر 1ساعت ی بار میزدم ب خودم
دیگه اخر سر لجم گرفت کلشو خالی کردم رو خودم + تو هوا
افا چشمتون روز بد نبینه این %الکلش خیلی بالا بود منم خیلی زیاد زدم سری اخر
ی لحظه نگا کردم دیدم شعله ها از تو شومینه هی دارن کشیده میشن بیروون منم دقیقا رو مبل روبرویی بودم
سریع گاز شومینه رو بستم خاموش شد ولی خداییش خیلی ترسیدم
#:-S
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

دو سه سال پیش خونه ی مامانبزرگم اینا بودیم بعد همه نشسته بودن مامانبزرگم به من گفت بریم چایی بیارم ! منم رفتم چایی گذاشتم رو

قوری بعد آبجوش ریختم توش اومدم بذارم رو سماور یهو دیدم پایه ی سماور لقه اول محل نذاشتم ولی بعد که قوری رو گذاشتم روش یهو قوری

و سماور با هم برگشت روم :-"

نگران نشین بادمجون بم افت نداره !! هیچیم نشد فقط یکم سوختم ! ;D جاش روی بدنم نمونده فقط رو دست راستم یه جای کوچیک ازش

یادگاری مونده! از اون روز به بعد از سماور و چایی درست کردن وحشت دارم!
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

مامانم میگه 2سالگی عشق بخاری بودم ! مامانم هی میگفت جیزه ! منم به حرفش گوش نمیدادم بعد یه روز از دستم خسته شده بود و ولم کرده بود تا آدم بشم ! منم رفته بودم دستمو گذاشته بودم رو بخاری ! مامانم میگه تا یه هفته دستامو نشون میدادم و میگفتم جیزز ;D

کلاس سوم بودم کسی خونه نبود منم گرسنه بودم ! قبلا با مامانم سیب زمینی سرخ کرده بودم ! اون روزم رفتم سرخ کنم ! یه ذره از روغن پاشید رو دستم که الانم جاش هست هنوز ;D

اول راهنمائی که بودم باز گرسنه م بود و کسی هم طبق معمول خونه نبود ! رفتم نیمرو درست کنم ! وسطش لاک پشتهای نینجا پخش شد منم رفتم نگاه کردم ! تموم که شد برگشتم دیدم تخم مرغ نیس ! پیتزا شده بود ! :))
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

حدود3سالم بود یه لباس بافتنی خیلی خوشمل داشتم خیلی ناز بود :x :xیه روز مامانم شسته بودتش خیس بود مثلا اومدم کمک کنم انداختمش رو بخاری سریع خشک شه جیلیز ویلیز سوووووووووووووخت یه لک گنده ام گذاشت رو بخاری!کلا هنوز که هنوزه باهاش حال میکنم!!!!!!!
و گفته میشود 2سالم که بود با کله رفته بودم تو سینی چایی سوخته بودم!ولی اکنون هیچ اثری از آنان نیست B-)
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

منم یه بار کوچیک که بودم(خودم یادم نیس) لیوان چای فک کنم :-?ریخت رو پام چون خیلی بچه بودم رفتم بیمارستان!

یه دفعه م رفتم پشت بخاری روشن پام بدجور سوخت، و کسی پامو ندید که سوخته، فرداش فک کنم عمه م منو بغل کرده بود یه لحظه پام خورد به بخاری(هیچی نشدا!) بعد عمه م سریع رفت کنار
چند روز بعدش یکی پامو دید گفت ا...پات چی شده؟؟؟؟ گفتم تقصیر عمه م بود پامو زد به بخاری!!! ;D
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

من تا حالا دو بار پای خودمو سوزوندم :|

یه بار رفته بودیم شمال بد یه جنگلی بود میگفتن خیلی خوشگله... ما هم رفتیم اونجا...

خیلی داش خوش میگذشت بعد یه دفه در فلاکس آب جوش (به اذن خدا) وا شد ریخت رو پای ما :| کلی هم گریه کردم :(

دفه دوم همین دیشب بود که داشتم واسه مامانم چایی میریختم بعد نمیدونم چرا آب جوش از تو کتری ریخت رو همین پائه که قبلا سوخته بود... :|

خلاصه دیگه تصمیم دارم طرف آب جوش نرم ... :) ;D
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

کلاس دو دبستان بودم از حموم اومد رفتم کناره بخاری لباس بپوشم
در حین لباس پوشیدن شکمم چسبید به بخاری :((
جای پیچ بخاری هنوز رو شکمم مونده :|
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

من یه سری برگه داشتم باید نابود میشد رفتم یه کاسه ی فلزی برداشتم گذاشتم کف آشپز خونه رو قالی بعد برگه هارو آتیش زدم کارم که تموم شد دیدم کاسه چسبیده به زمین کندمش یک دایره رو فرش شدیدا سوخته بود وداغون شده بود همونجوری ولش کردم رفتم مامانم که دید بهش گفتم نمیدونم بابا اونروز اینجا بود ;D ;D
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

من که یبار تو مهد میخواستم به بچه ها نشون بدم که اگه پامو بذارم روی بخاری نمی سوزه B-)
پامو گذاشتم کم کم داغ شد...
.
.
.
در نهایت پام چسبید به بخاری(با کفش) ....بعد خاله مهد اومد پامو از کفش در آورد.بخاری رو خاموش کرد. کفشم تا چند روز به بخاری کلاس مونده بود!کلاسمون رو با هیتر گرم می کردن!
بعداً دیگه جداش کردن معلوم نیس کدوم جای مبارکی انداختنش >)
.
.
.
.
الاًن که یه کم بیشتر با خودم فکر میکنم از خودم می پرسم:آخه خاله مهد اون موقع داشته چی کار می کرده؟جداً؟! :-w
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

من وقتی بچه بودم فکر می کردم بنزین ماده ی اشتعالی نیست :))

یه بار با خودم آوردم بنزین رو ریختم رو حیاط آب هم آوردم اون موقع 4 سالم بود کبریت رو کشیدم و وقتی دیدم آتیش گرفت سریع با آب خاموشش

کردم و کمی سیاهی موند رو حیاط اونم شستم تا مامانم نفهمه =)) =)) =)) =)) =)) =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

این یکی از گندهای دوران نوجوانیمه ;D
شب بود و مامانم هم خواب. منم بیدار بودم و گرسنه م بود. مامانم چند ساعت پیشش بهم گفت بیا شام بخور گفتم گرسنه م نیست نخوردم :-"
بعد گفتم برم واسه خودم غذا گرم کنم ;)) رفتم تو یخچال یه ظرف غذا بود که ظرفشم از اونایی بود که تو قنادی ها ازش بعنوان ظرف کیک استفاده میکنن...
همون ظرف رو! گذاشتم رو شعله پخش کن که مثلا یه دفعه نسوزه :))
5 دقیقه بعد شنیدم صدای جلز و ولز میاد ;D رفتم تو آشپزخونه دیدم به به! ظرفه کلا نابود وخمیده شده رفته :))
بعدشم در نهایت خجالت یه یادداشت تو آشپزخونه واسه مامانم گذاشتم که ببخشید بخاطر این گندی که زدم ،نمیدونستم این جوری میشه!
آبروریزی بود اصن ;D
 
پاسخ : خاطرات ما از سوختن !

من يبار عصباني بودم رفتم تو آشپزخونه فلاسك چايو برداشتم درشو گذاشتم بعد گرفتمش تو دستم يه تكوني بش دادم حين غر زدنام بعد رفتم بيرون از آشپزخونه...چشمتون روز بد نبينه يهو يه عالمه آب جوش كه نرفته بود توي فلاسك ريختن رو دستم.حالا منم يه جيغ زدم فلاسكو پرت كردم خورد سر پام...سوخت دستم.جاش يكم مونده.خيلي تاولش باحال بود.

يه سال پيش خونه مادربزرگم كنار شومينه نشسته بودم بعد موهامم ول كرده بودم پشت به شومينه نشسته بودم.خسته شدم يهو يكم عقب رفتم بعد ديدم پشت سرم دود مياد!موهام تموم سوختن.نصفشون كوتاه شدن.خيلي خنديدم خداييش.آتيش گرفته بودن خيلي باحال بود اين خالمم افتاده بود دنبالم كه آتيش موهامو خاموش كنه...
 
Back
بالا