Mahyaa
کاربر جدید
- ارسالها
- 1
- امتیاز
- 3
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۲
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
راستش منم سال پیش آزمون دادمراستش من الان عضو سمپاد نیستم. میخوام برا سال ۱۴۰۰ ۱۴۰۱ امتحان بدم.
و خیلی فشار روم زیاده. از طرفی ما الان تهران نیستیم و امسال میخوایم بیایم تهران واسه هفتم من. ولی من خودم تهرانیم.
از طرفی دیگه مامانم خیلی انتظار داره از من ک قبول شم. میگه بهت ایمان دارم. اینا بهم آرامش میدن ولی واقعا بعدش که فک میکنم میبینم خودم خیلی انگیزه دارم ولی به قبولیم خیلی ایمان ندارم.رو گاهی اوقات فکر اینکه اگه قبول نشم مامان بابام ناامید میشن دیوونم میکنه.
از یه ور دیگه معلممون فوکوس کرده رو قبولی من ولی میترسم نتونم پاسخگو باشم.
شاید فکر کنید بگید خب بیشتر بخون. ولی خب الان من روزی حداقل ۱۱ ساعت دارم تست میزنمو کتاب میخونم.
از نصیحتا و فکرای بیخودی دوستام که ب خودشون زحمت نمیدن لای کتابارو وا کنن هم که هیچی.
لطفا اگه میتونین یا شرایطی شبیه من داشتید بهم کمک کنید.
میدونی پارسال بابام خیلی بهم می گفت که بخون و خب خیلی دوست داشت قبول بشم.
اولاش خودم اون قدر برام مهم نبود و خب دلیلشم این بود که هیچی از سمپاد نمی دونستم!
اما یه کم بعدش از وقتی که با دوستم واسش می خوندم همه چی یهو عوض شد و منم دیگه عاشق سمپاد بودم و بعضی وقتا به این فکر می کردم که اگه یه وقت قبول نشم چی؟ اصلا حالم خیلی بد میشد. دلیلش هم این بود که خودم خیلی دوسش داشتم در حدی که حتی لبریز رو حفظ کرده بودیم با دوستم!
اما پیشنهادی که دارم برات اینه که نترس واقعا! یعنی کار خودتو بکن...تلاش کن ولی تا جایی که هم بتونی زندگی کنی و بعدا اگه یه وقت این سال یادت افتاد یه خاطره خوش جز درس خوندن یادت بیاد هم اینکه بعدش هرجوری که شد فقط پشیمون نشی که من میتونستم بهتر باشم اما نخواستم!
وقتی تونستی اون حد وسطو پیدا کنی یعنی داری بهترین کار ممکنو می کنی و بعد اونم دیگه بگو هیچی دیگه! من تلاش خودمو کردم دیگه بقیه ش هر چی شد شد. چون دیگه از اونجا به بعدش دست تو نیست و دست خداست. و اینکه به نظرم اگه کسی هست که باهاش دوستی و دوست داری باهاش درس بخونی با اون بخون چون اونجوری هم نتیجه بهتری داره هم کیف میده!
یه چیز دیگم که هست اینه که خب من قبول شدم و خب خوشحالی ش وصف نشدنیه. اما اولویت اولم فرزانگان یک بود و من فرزانگان دو قبول شدم. دوستم فرزانگان یک قبول شد. تا مدت هااا وقتی بهش فکر می کردم همش پیش خودم می گفتم یعنی من اون قدری خوب نبودم که مثل دوستم فرزانگان یک قبول بشم؟ از طرف دیگه هم واقعا فرزانگان دو رو دوست داشتم و نمیخواستم مثلا انتقالی ای چیزی بگیرم. وضعیت بدی بود واقعا! اما وقتی که اینو به خودش گفتم(به اون دوستم) یهو همه چی خیلی خوب شد! بهم گفت از اونجا لذت ببر! تا جایی که میتونی ازش استفاده کن! و منم کردم! و الان اصلا وقتی به اینکه فرزانگان یک قبول نشدم فکر می کنم دیگه اونجوری ناراحت نمیشم. و خیلی بیشتر از قبل هم اینجا رو دوست دارم.
در کل که امیدوارم خیییلی موفق باشی :)
اصلا هم استرس نداشته باش(راستی کتاب هوش بناپور که مال خیلی سبزه کتاب خیلی خوبیه اگه خودت نداریش)