• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

روز اول مهر

پاسخ : خاطرات روز اول

من الان كه الانه هنوزتو مقنعه سر كردن مشكل دارم چه برسه به اون موقع كه اولين بار بودمقنعه سرم مي كردم! :D
بايه مقنعه ي داغون با يه كيف زرد و داشتم مثل سگ زجه(املا؟!)مي زدم :D
 
  • لایک
امتیازات: tezar
پاسخ : خاطرات روز اول

مهد کودک وآمادگی و اینا یادم نیس! :-/
روز اول دبستانم:
مدرسه ی مامانم یه دوتا خیابون اونطرف تر دبستان من بود و از اون جایی که مامانم خودش روز اول تو مدرسشون کلی کار داشت فقط صب منو رسوند سر کوچه و یه دست گل داد دستم و رفت :-s
منم رفتم مدرسه نگهبانه مونده بود چه جوری صب تنها اومدم :-?
رفتم تو مدرسه دوستان مهد کودک و اینا رو دیدم داشتن یا گریه میکردن یا آستین ماماناشونو گرفته بودن ول نمیکردن :))
رفتم پیششون و ماماناشون رو از دستشون نجات دادم! :Dبعدم برنامه و این چیزا بود دیگه!گلمم نمیدونم چی شد اصلا ندادمش به معلممون! :D
جالب اینه ظهر مامانم جلسه داشت از من دیرتر تعطیل میشدن منم حال نداشتم وایسم تو مدرسه ،دست دوستمو (که اونم بچه همکار مامانم بود) گرفتم، رفتیم مدرسه مامانم!
حالا من در :D این حالت
دوستم در :-ss :-s [-o< حالت
تو مدرسه مامانم همه در :O <D= حالت
خیلی کیف داد! B-)
کلا خیلی بچه مستقلی بودم!!:D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

اولین روزی که به راهنمایی اومدم خیییییییلی خون سرد وارد مدرسه شدم :P
بر وبچو که توی اون یونیفرمای :-&دیدم اینجوری شدم :Oولی اونا B-)
تمام روز رو به ما حرفه درس دادن :-"و به ما همان اول فهموندن چقد درس حال به هم زنیه .... :-& :-&
ولی شاید باورتون نشه که شب قبل سال دوم که حدود ساعتای 7و8 از مسافرت برگشتیم نشستم سر کیف و دفترا عین کلاس اولیا تازه تا ساعت 3نیمه شب هم خوابم نبرد. :D

*در ضمن کلاس اول هم تمام ذوقامو واسه آمادگی خرج کرده بودمو دیگه .... (:|
 
پاسخ : خاطرات روز اول

هیچی کلاس اول ابتدایی در حالت ذوق مرگ رفتیم مدرسه... :D
عجب روزی بود ها ;;)
یادش بخیر... :rolleyes:
ولی خیلی خجالت میکشیدم :-[
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من نه خجالت کشیدم،نه گریه کردم،نه فرار کردم،هیچی.....
فقط من چون قبل از مدرسه خوندن بلد بودم کلاسا برام خسته کننده بود واسه همین سر کلاس خوراکیایی رو که مامانم برام گذاشته بودو در میاوردم می خوردم!
 
پاسخ : خاطرات روز اول

هیچی بابا!
ما که اصلا نمی دونستیم مدرسه چیه....درس چیه.....!! :-/
همین که از در رفتم تو دیدم 200 تا بچه دیگه هم اونجان عین خودم!! :D
بعدشم که تا زنگ آخر نقاشی میکشیدیم!! :)
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من آمادگی و دبستان یه جا بودم.اولین روزی که رفتم آمادگی...خوب خواهرم اونجا کلاس پنجم بود ولی من زیاد محلش نذاشتم یه راست رفتم سر کلاس خودم :-"
کلاس اول هم که بیشتر دوستای آمادگیم بودن رفم نشستم پیش اونا ولی بعدش معلمه اومد گروه بندی کرد من افتادم با چند نفر غریبه ولی زود باهاشون دوست شدم :D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

تو اولین روز مدرسه تو صف کلاس اول کسی رو دیدم که الان صمیمیترین دوستمه از اون دیدار و اولین آشنایی10 سال میگذره
 
پاسخ : خاطرات روز اول

خیلی حس خوبی بود شاید باورتون نشه از همون اول عاشق مدرسه و درس بودم هیشکی تو کلاسمون گریه نمی کردو...
اصن دوست نداشتم تعطیل شم
 
پاسخ : خاطرات روز اول

فک کنم سال79 بود که رفتم آمادگی(حساب کنید ببینید سال چند میشه به منم بگید :D)
خیلی باحال خیلیا گریه میکردن....ماماناشون از پشت پنجره نگاه میککردن و نمیذاشتن که برن :D

ولی مامی من رفت فک کنم
میخواستم گریه کنماا ولی نکردم :>
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من واسه مهد کودک کلی با ذوقو شوق رفتم هممه چی خریدم یادمه کیفمم خیییلی دوست داشتم :)
مامانمم خیلی خوشحال بود که من اینقد خوشحالم ولی اولین روزی که باید میرفتم تا پامو گذاشتم تو حیاط کلی گریه کردم که من نمیرم :(
(اه چه لوسو بچه ننه بودم L-:)
خلاصه که مامانم در کمال حیرتو ناباوری :O منو برگردوند خونه و کلا من دیگه نرفتم مهد کودک :(
آخرشم کیف خوشگلمو که صورتی بود x: توی اتوبوس جا گذاشتم :( :((
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من روز اول مدرسه از ساعت 5 و نیم صبح بیدار شدم رفتم بالا سر مامانم گفتم بریم مدرسه! مامانم میگفت زوده!بذار بخوابم!
هر 5 دقیقه میرفتم بالا سرش میگفتم هنوز وقتش نشده؟! میگفت نه!
بالاخره بیدار شد صبحونه خوردیم کیفمو جمع کردم چون هنوز مانتو مدرسه نداشتم :-" با تی شرت و شلوار جین رفتم مدرسه!(مدرسه غیرانتفاعی!)
رسیدیم اونجا چندتا از دوستای مهد کودکمو دیدم!تو حیاط وایساده بودم هی به مامانم میگفتم برو!برو خونه دیگه!برو! به زور فرستادمش خونه!
بعد رفتیم تو کلاس معلم گفت هر کی بیاد خودشو معرفی کنه و بگه مامان و باباش چی کاره هستن
معلممون هم از فامیل های تقریبا دور مامانم بود. من رفتم خودمو معرفی کردم گفتم مامانم مهندسه!
معلم:مطمئنی؟!
من: آره!
_مگه فلانی مامانت نیس؟!
_چرا!
_خب مامانت مهندس نیست، کارشناس تغذیه است!
_نه! مامان من مهندسه!
گیر داده بودم که مامان من مهندسه در حای که اصلا نمی دونستم مهندس چیه! :))
 
پاسخ : خاطرات روز اول

باو من لوس و اینا نبودم!!از یک سالگی مهد میرفتم.اما روز اول مدرسه؛ خوب بود مشکلی نداشتم ولی با مامانم دعوا کردم که چرا یادش رفت لیوانمو بذاره تو کیفم!گریه حتی!
 
پاسخ : خاطرات روز اول

سر صف واستاده بودیم. بعد اسامی رو واسه حضور غیاب می خوندن. اسم منو که خوندن بلند گفتم ((من)) تو همون لحظه هم مامانم یه عکس ازم گرفت.
ولی خودمونیما تو اون سن چه صلابتی از خود نشون دادیم. :>
 
پاسخ : خاطرات روز اول

یادمه زنگ تفریح اول که خورد به خیال اینکه تعطیل شدیم فلنگو بستمو رفتم خونه!!! :-??
اون موقع تلفن خونمون قط بود :D
خواهر بیچارمو فرستادن بیاد دنبالم!!! B-)(اون موقع خواهرم کلاس چهارم بود)
بعدشم دوتایی صفه شطرنجی برگشتیم مدرسه!! =))
خلاصه از همون روز اول تو کار فرار از مدرسه و اینا...بودیم!!! (;
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من روز اول مدرسه مشغول دلداری به بچه هایی بودم که از غم دوری ماماناشون گریه می کردن..........اصا الگو بودما! :D
بعضی از بچه ها هم ماماناشون بودن بودن اونجا اما بازم گریه می کردن....
سرم شلوغ بود خیلی!
 
پاسخ : خاطرات روز اول

همه ی بچه ها مادراشون اومده بودن جز من؛
انگار فقط من مامانم فرهنگی بود, به جاش بابام اومده بود!!!!!!
جالب بود........!!!!!!
 
پاسخ : روز اول مهر

هر سال بدترین روز عمرم هست،چون از زنگ اول تا ساعت 2 دارم چرت میزنم. ~X(
 
پاسخ : روز اول مهر

من روز اول مهر قبل این ک بیام مد خیلی شیک افتادم تو جوب مامانم هم گفت باید بری مدرسه از همون اولشم مامانم نمیذاشت من مد رو بپیچونم این شانسه من دارم
 
پاسخ : روز اول مهر

من ازجای دیگه میومدم توی این مدرسه وبادوستای جدیدم هییچ اشنایی نداشتم ولی همون موقع حس کردم میتونم به همشون نزدیک شم ومنم پرروبازی دراوردم وخودموقاطیشون کردم ;))
 
Back
بالا