روز اول مهر

پاسخ : خاطرات روز اول

چون من تنها کسی بودم که از مدرسمون قبول شدم کسی رو نمیشناختم!!!!!
ولی بعد چندتا از بچه های سال دوم رو شناختم روز اول با اون بودم!!!
ولی خیلی خوشحال بودم که تو این مدرسه هستم فکرکردم چه گلی به سرمون میزنن =)) =)) =))
 
پاسخ : خاطرات روز اول

اولين روزي كه به اولين مدرستون رفتين چي شد ؟ شايد قشنگ باشه اگه دوست داشتين بگين <:-P
 
پاسخ : خاطرات روز اول

نه گریه کردم نه دلم واسه مامانم تنگ شد نه وسایلمو گم کردم و نه خیلی چیزای دیگه

عین بچه آدم رفتم مدرسه روز اول جشن شکوفه ها داشتیم

بعد رفتیم تو یه کلاس اشتباهی بعد دوباره رفتیم تو کلاس خودمون

من و پسر خالم

بعد روز اول معلممون اومد خودشو معرفی کرد و یه چنر تا داستان گفت و گفت سواد خوبه و از این حرفا
 
پاسخ : خاطرات روز اول

روز اول که جشن شکوفه ها بود منو دوست مهدکودکم خاطره رفتیم میز اول نشستیم یکی دیگه هم اومد ÷یشمون نشست به اسم فاطمه ..خاطره هی میگفت با این فاطی دوست نشو ;D...حالا ما سه نفره نشسته بودیم میزای آخر همه حالی بود :))..بعدم که فرداش گفتن ÷اشین برید میز سوم قد کوتاها باید بشینن میز اول :|..من مثه بچه آدم رفتمن اما خاطره موند همونجا البته ترفندش این بود که گریه میکرد :-"
 
پاسخ : خاطرات روز اول

جشن شکوفــ ِ ها بود اَصَن ؟!
من که چیزی یادم نمی یـ ـاد ! همش فک می کنم از دوره های بعد ما جشن گرفتن .. نمی دونَم شاید دوره مام گرفتن!
هیچ خاطره ی خاصــ ـی نبود . جز اینکه هیشکـ ـیو نمی شناختم و واسه من که از همون اول روابط عمومیم صِفر بود خب طَبعـ َ ـن الانام روز اول مدرسه سخته ... ترجیح می دادم با هیشکی دوس نباشـَم تا بخوام سر صحبتو با کَسی وا کنم . ولی خُب ... از کجاشو نمی دونَم ولی دوستای زیادی داشـ ــتَم. نمی دونم چرا اول ابتدایی ها رو خیلی ها آغاز یه سری چیزای خیلی خوب می دونَن ... هیچ وَخت ِ خاصی نیستــ ـا ... !
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من دير رفتم
به صف و اينا نرسيدم
رفتم تو كلاس
بعد معلمه گفت سلام عزيزم
اسمت چيه؟
گفتم سالا (ر نميتونستم بگم)
بعد گفت بچه ها به سارا جون خوشامد بگيد
بعد نشوندم نيمكت دوم
ولي واسم تكراري بود چون من به جاي پيش دبستاني اولو خونده بودم سال قبلش
 
پاسخ : خاطرات روز اول

شد كه گريتون بگيره يا دلتون براي خانوادتون تنگ بشة =((
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من اصلأ
دوس داشتم زود تعطيل شم
اما نه در اون حد كه مامان مامان كنم
 
پاسخ : خاطرات روز اول

نه!

عین بچه ادم سرمو انداختم پایین رفتم تو کلاس ... بعد هم معلم اومد و طبق معمول همیشه معرفی کرد خوشو و اینا!
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من فیلما و عکساشو هنوز دارم!با مقنعه کج و معوج و موهای بهم ریخته و یه دستبند سرخابی(تیپ هنرمندیه ها :))) ایستادم اول صف یه شاخه گل زردم دستمه و بی توجه به پشت سریام که چشماشون قرمزه و اشک میریزن دارم از ته دل خوشحالو شادو خندانم میخونم :)) یادمه وقتیم که رفتیم سرکلاس با یه نفر دعوام شد سر اینکه چرا نیمکت اول نشستم(پشت سریا گویا نمیتونستن ببینن ;D)در کل مدت همه مامانشونو میخواستن من داشتم با لیوانم بازی میکردم! :)) خیلی دوران خوبی بوده گویا...یادش بخیر! ;D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

سر کلاس مقعم واسم گشاد بود درومد...بعد بلد نبودم سرم کنم معلممون سرم کرد! ;D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من که از بدو تولد جوگیر بودم....
روزه اول دبستانمون یه خروار بچه(اونم مدرسه ی دولتی!!!)همه تو حیاط صف بسته بودیم مدیرمون گفت بچه ها که میتونه بیاد آیت الکرسی رو بخونه؟؟؟
منم بلد نبودم ولی جوگیر شدم رفتم بالا،موندم چی کار کنم آخرش سوره ی توحیدو خوندم ;D
معلمه هم که دلش نیمد ضایعم کنه گفت بچه ها یه دست بزنین واسش... =D>
 
پاسخ : خاطرات روز اول

چه روز خوبی بود...
اولین باری بود که مقنعه سرم می کردم...
بامقنعه کج و معوج ازدر خونه که داشتم می رفتم بیرون پسرهمسایمون رو دیدم خوشحال و خندان گفتم حمیدرضا منم دیگه بزرگ شدم دارم میرم مدرسه <:-P <:-P
گفت خیلی خوشحالی نه؟
گفتم آره بابا دیگه بزرگ شدم خوشحال نباشم؟ B-)
گفت سعی کن تا قبل از این که برسی به مدرست نهایت خوشیت رو بکنی... ;)
گفتم چرا؟ :-/
گفت خودت می فهمی... ;)
بعد فهمیدم چرا اون حرفو زد...
رفتم مدرسه مامانم هی می خندید و ازم فیلم می گرفت منم شادو خندان...
یادش به خیر روز خوبی بود ;D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

من یادمه مدیر مدرسه فکر میکرد من از این بچه ننه هام که میزنن زیر گریه هی میگفت دختر خودمم همکلاسته .... ناراحتی نداره و اینا
من توی دلم هی میخندیدم به حرفاش آخرشم که رفتیم خونه با مامانم کلی اداشو در آوردم (وای خیلی پررو بودم) ;D
 
  • لایک
امتیازات: L.E
پاسخ : خاطرات روز اول

قبل از انکه برسیم مدرسه خیلی استرس داشتم ولی یکهو با 200 تا بچه خودمو دیدم که اکثرشون داشتن گریه میکردن . منم برا انکه به یکی از همکلاسی هام دلداری بدم که دیگه گریه نکنه مثل کسی که انگار بار صدمشه که اومده مدرسه رفتار کردم و حتی به بابا و مامانم که زنگ تفریح مثه همه مامان بابا های دیگه اومده بودن پشت در مدرسه تا منو ببینن اهمیت ندادم و حسابی کفریشون کرده بودم =))
 
پاسخ : خاطرات روز اول

اول دبستان همش به مامانم میگفتم برو زشته میگن مامانش وایساده (حالا اول دبستان بودما.بقیه بچه ها همشون داشتن گریه میکردن) ;D ;D ;D
 
پاسخ : خاطرات روز اول

اول دبستان :-s
رفتم سر کلاس یه خانومی بود چادری بود خیلیییی مهربون بود من گفتم چه معلم خوبی داریم ولی بعدش فهمیدم مامان یکی از بچه هاس :( معلممون اومد وحشییی
2بار از کلاس انداختم بیرون تو طول سال تازه با تخته پاک کن میزدمون :(( بدترین سال تحصیلیم بود!
 
پاسخ : خاطرات روز اول

روز اول بود، مراسم گرم و دشمن شکن از جلو نظام برگذار شد دوستی بود که به "الله اکبر" اعتقاد خاصی داشت به خصوص اون "..ـبـَررررر" گفتنش. ایشون رو بردن اون بالا یک قدردانی ازش کردن به خاطر این طرز الله اکبر گفتنش تا روز اولی حساب کار دستمون بیاد.
ما هم کله صف بودیم، نمی دونیم چی شد یهویی بچه های پشتی ذوق زده شدن همه فشار آوردن و هول و ما هم اون جولو چسبیدیم به ایوان لواشک شدیم، جلویی ها جیغ میزدن از درد، پشتی ها هم از شوق نمی دونم چی چی جیغ و داد می کردن جلوتر میومدن ( نمی دونم شاید سی دی پو.رن مجانی می دادن ) بعد از دقایقی از جیغ و داد عقبی ها تونستن احساسات خودشون رو کنترل کنن. هرچند اون وسطا جبهه سر صفی ها با پشتی ها دعوا کردن و هر کس به پشتیش جفتک میزد. زحمت زیادی کشیدن تا اون همه جونور رو بردن کلاس.
 
پاسخ : خاطرات روز اول

اولين روز دير رسيديم!!!!!!!!!! جشن گرفته بودن و ما هم وقتي رسيديم كه همه بچه ها رفته بودن!!!!! بهمون يه گل دادن گفتن به سلامت!!!!!!!!!!
 
پاسخ : خاطرات روز اول

خیلی عادی بود برام
اصلا استرس نداشتم مثل بعضی از بچه ها
خیلی خوب بود
هی دلم واسه اون موقع تنگ شد :x
برم یک نگاهی به آلبومم بندازم
 
Back
بالا