اولین بار که عینک زدید

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع miena.m
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
سال پیش خرداد ماه عینکی شدم.نزدیک بین یک و نیم:D
قبل از اون فک میکردم مشکل از ماژیک دبیراس که کمرنگه و ناواضح:-"
 
من دو هفته قبل از مهر عینکی شدم ولی قبل از اون هم همیشه موقع عکس انداختن یا تیپ زدن عینک خواهرم رو ور میداشتم.
وقتی دکتره برگشت گفت چشمات نیمه از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم.:)):D
و اولین بار که عینک زدم فکر کردم دیگه خیلی خوشتیپ شدم و این حرفا ولی دوستان بعدا زدن تو ذوقم گفتن خیلی فرق نکردی.....
 
اولین باری که عینک زدم بخاطر اینکه دوربین هم بودم مشکل اساسیم راه رفتن توی خیابون بود:D
انگار پاهام دست خودم نبودن و هر لحظه احتمال داشت نقش زمین بشم=)) ولی الان که ۴ ساله دارم عینک میزنم راه رفتن با عینک برام عادی شده و حالا وقتی بدون عینک راه میرم دردسر دارم:|:D
 
مامانم عینکیه،گهگاهی عینکشو همینجوری میزدم ببینم چطوری میشم،اما یبار که زدم اصلا بهتم برد @-)هیچوقت یادم نمیره ،همچی خیلی واضح و شفاف شد(چشام آستیگماتن)هیچی دیگه بعدشم که عینکی شدم
 
اولین بار زمانی بود که پسر خالم عینکی شده بود
یه روز گفت اون خطو بخون چی نوشته، من نتونستم بخونم!
رفتم چشم پزشک با خود همین پسر خالم!
عینک رو بعد چند روز با هم گرفتیم !
به محض اینکه عینکو گذاشتم روی چشمم اولین جمله م این بود:

لعنتی! تو اینطوری دنیارو میدیدیو به من نمیگفتی؟؟
 
سلام اولین روزمه که عینک رو گرفتم.
بینایی سنجی که بودم به عکس داخل دستگاه که نگاه می کردم واضح نشدش اصلا.
دو تا یک ساعت تونستم رو چشمام تحملش کنم ولی بعد چشمام قرمز می شه و احساس خستگی.
وضعیت نرمال یا نه؟
 
سلام اولین روزمه که عینک رو گرفتم.
بینایی سنجی که بودم به عکس داخل دستگاه که نگاه می کردم واضح نشدش اصلا.
دو تا یک ساعت تونستم رو چشمام تحملش کنم ولی بعد چشمام قرمز می شه و احساس خستگی.
وضعیت نرمال یا نه؟
یک روز از صبح بزن تا شب. اگر درست نشد مجدداً مراجعه کن به بینایی‌سنج.
 
کلا زده بود به مخم اساسییی...هروقت عینک رو چشمم بود دنبال عینک میگشتم،حالا تو اون وضعیت مامانم گریه زاری میکرد که چرا اون چشا؟؟چرا چشمای من نه؟؟

ایش!
من عمل نکردم خیارشورم نیستم:|:|:(
 
اولین باری که عینک زدم دقیقا رو ابرا بودم
چون اصلا چشام ضعیف نبود و وقتی ام که عینک گرفتم همچنان نبود
نمیدونم چرا اینقد دوس داشتم عینک بخرم وقتی چشام ضعیف نبودن:|
خلاصه خریدم و یه مدت همش میزدم ولی الان هیچ حس خاصی دگ ندارم راجبش!!!!
 
رفتم ب دوستام گفتم از دیشب ک عینک زدم چشام دیگ درشت نیست:////
یکیشونم برگشت گفت: خب چون دیگ مجبور نیستی واسه دیدن همه چی چشاتو گرد کنی:///
یعنی اولین شکست زندگیم همون لحظه بود...:///
 
رفقا به نظرم وقتی عینک میزنیم از پشت عینک چیز های اطراف کمی کم رنگ تر میشن .امتحان کنید.یا فقط من اینجوری ام!!
 
من اولش خیلی بدم میومد بعد دیدم وای چقدر خوب می بینم بعد کم کم عادت کردم.کلا تجربه حالب و عجیبی بود . البته خیلی وقت ها هم نمیزنمش=))
 
من خودم عینکی نیستم ، یه بار عینک دوستمو زده بودم و داشتم قیافه بچه ها رو نگاه میکردم که یهو گفتم : عهههه بیا با این دماغ فلانی رو نگاه کن :-"=))
حواسم نبود که اون همیشه با عینک دماغ اونو میبینه :))
 
مهدکودکی بودم:x حتی یادم میادبرااینک دکتر نبرنم خودمو زدم به خواب=))
 
از بچگی عینک دوست داشتم، کلاس چهارم یه عینک نیم و بیست و صدم گرفتم و فقط یادمه تو حیاط نشسته بودم که بابام اوردش و اولین واکنشم این بود که برگای درختارو تونستم متمایز از هم ببینم که خیلی برام جذاب بود :/
تا راهنمایی زیاد عینک نزدم جز سر کلاس تا اینکه هفتم بودم چشمام شد ۱.۵ و دیگه دائم عینکی شدم و بازم اولین واکنشم همون بود منتها این بار تابلوهای تو خیابونو واضح میدیدم، از اون موقعم چشمام تا ۳ اومده بالا ولی مشکلی ندارم باهاش، مثل اینکه دیگه قرار نیست ضعیف تر بشه، عینک و عینک زدنو دوست دارم، یه حس خاصی به عینکم دارم، کلا خوبه :|
 
چشام هیچ مشکلی نداشت خودم پوکوندمشون وقتی هم عینک گرفتم چند روز اول ذوق داشتم بعدش دیگه نزدم تا بعد 2سال دیدم چشام خوب شده
 
کلاس ششم بودم! همیشه آخر کلاس می نشستم! کلاسمان وایت برد داشت و معلم ریاضی ما هم همیشه از ماژیک قرمز استفاده می کرد. بالاخره تصمیم گرفتم که نظرم را در مورد رنگ ماژیک بیان کنم! به معلم ام گفتم خانم! چرا شما هیچ وقت ماژیک تان را عوض نمی کنید! من چشم هایم درد گرفته! ایشان هم در جواب گفت سیف الدین، این رو تازه گرفتم! غر نزن! هیچی دیگه من هم ساکت شدم و تلاش کردم تخته را نگاه کنم.
بغل دستی من یک روز با عینک آمد مدرسه! فهمیدم که عینکی شده! همان روز ریاضی داشتیم. سر کلاس موقع حل تمرین ها به او گفتم چه قدر عینک ات قشنگه و بهت می آید...! دوستم پیشنهاد داد بیا تو هم بزن به چشم هات!
وقتی عینک را زدم دنیا جور دیگری شد! واقعا خیلی هیجان زده شده بودم! چهره معلم، نوشته های تابلو، خط و خطوط روی دیوار ها، نقاشی بچه ها و از همه جالب تر اینکه رنگ ماژیک چه قدر پررنگ بود! اصلا دلم نمی خواست بهش عینک را پس بدم. دلم می خواست باهاش توی حیاط هم می رفتم...! ولی دوستم عینکش را ازم پس گرفت!
فهمیدم چشم هایم ضعیف شده اند. البته طی یکسال! چون وقتی پنجم بودم چشم هایم سالم بود. خیلی ناراحت بودم! وقتی رفتم خونه به مامانم جریان را گفتم. بعد از ظهر هم رفتیم بینایی سنجی! برایم نمره تعیین کرد و عینک ام را تهیه کردم! تا الان شش ساله در جمع عینکی ها هستم. هر سال هم عینک ام قطورتر می شود! علاوه بر نزدیک بین، استیگمات هم هستم و خیلی اذیت میشم. واقعا دلم نمی آید از این چشم های شیشه ای استفاده نکنم(در واقع نمی تونم نکنم) چون واقعا دیدن محیط اطرافم را با تمام زیبایی ها دوست دارم...! در آخر قدر چشم هاتون رو بدونید...!
 
Back
بالا