دیالوگ‌های واقعی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع reza__sh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
-گشنمه!
+منم همینطور!
-پاشو غذا درست کن بخوریم
+دستپخت تو خوشمزه‌س، تو پاشو درست کن
-شماره ساندویچی چنده؟
+ایول! مهمون توعم دیگه؟!
-من سیر شدم!
 
من و مامانم بحثمون شده مثلا :(

مامانم : الهی بری یه جای دور مثل آمریکا که من نبینمت
من : @-) :x بله بله خدا کنه 8->

از صد تا دعا از قبیل خوشبخت بشی و عاقبت بخیر بخشی و امثالهم بهتره =D>
 
مامانم قبل از قبولى كنكور:
بيشعور نفهم چرا اتاقت عين طويله ميمونه؟بچه نزاييدم كه اسب زاييدم!!!!برو طويله تو تميز كن گور به گور شده
مامانم بعد كنكور:
حالا عزيزم اشكال نداره تو درستو بخون فداى سرت عشقمممممم من تميز ميكنم واست
من در تمام اين مدت:eek:
 
وقتی مامانم خیلی عصبانیه:
-نهار چی داریم مامان؟:x
+کوفت:@
-=((

**
در مواردی ک با غذای خورده شده سیر نشده‌ایم:
-مامان من هنوز گشنمه!:-"
+بیا منو بخور:-l
 
+میای بریم بیرون
-نه باید برم خونه
دو دیقه بعد تلفن زنگ میخوره
-سلام ممد برنامه جوره دیگه الان میام
+:|
 
(غروب - خارجی - توی ماشین)
-درو ببند موتور نزنه بهش کنده شه.
+این دوچرخه‌س. /:
-دیگه بدتر میخوره زمین یه چیزیش میشه.
-پسرعمومه ها. چیزیش نمیشه. /:
+خب پسرعموت باشه هالک‌ که نیست. |:
 
امروز صبح مامانم داداشمو برده تست سنجش، بعدشم واکسن سه گانشو زده و خب تا الان درد داشته و با مسکن یه کم آروم گرفته.

فرداد: مامان چرا منو بردی اونجا :(
مامان: چرا هی این حرفو تکرار میکنی...بهش فکر نکن.
فرداد:خب نمی تونم ذهنمو خالی کنم.
من: :| بعضی وقتا شک میکنم که 5 سالش باشه.
 
مادر:زبون این فیلمه ایرانیه ؟؟؟؟
پدر:عاره خیلی ایرانیه
من::)):)):)):))
مادر:اهان ........... منظورم فارسیه
 
...
-میخوام دیرویت و اشتوتگارت خونه بخرم
+جراح ک شدی میخریشون


P.S:زندگی دستِ آدمایی عه ک تو اوجِ نا امیدی خیلی جدی بهت امید میدن نه اونایی ک فقط بلدن بهت برینن و حالتو بد کنن و ایگنورت کنن!
 
رفته پیش دبستانی بهش سوره ناس ـو یاد دادن،اومده خونه بهش گفتن بخون.گفته:

اَغوذُ ناس............(یه عالمه فکر کرده)
شاهزاده ناس (((:

(درستش مَلِک الناس عه،این شنیده ملکه ناس بعد تو ذهنش ملکه رو با شاهزاده مساوی قرار داده گفته شاهزاده ناس) :))
______
یکی دیگه ازین فسقلیا رفته مهد بهش حدیث یاد دادن،گفتن بخون،گفته:

و بالوالدینِ الساآنا ... :)) :))
(و بالوالدین احسانا )
 
من:ولی چرا همیشه اینجوری میشه؟ چرا آدما زود خسته میشن از من؟

+ ۱/ شاید خسته نمیشن خستشون میکنی با رفتارات
۲/ شاید مدلت این شکلیه و به چپت که خسته میشن

من:هردوش غم انگیزه
 
آخرین ویرایش:
دختر دختر عمه ام اومده خونمون میگه بیا ریاضی یادم بده ! بعد از سمت چپ زیر هم نوشته که جمع کنه...
من : ببین باران میخوای 5000 رو با 740 جمع کنی باید از سمت راست بنویسی عددا رو نه از سمت چپ!
باران : ببین اشتباه میکنی . 7 باید با 5 جمع شه . 7 هنوز اونقدر بی معرفت نشده که بزاره بره ! میفهمی؟
من : : / ...
 
_چه خبرا؟ ع بیمارستان اینا
+هیچی سلامتی
_میری هنو ؟
+نرم؟
_بگم نری تو که میری بالاخره
+(وات د فاک گویان در دل) نه تو بگی نمیرم ^^
_منم باور کنم؟
+هر طور دوست داری
_یعنی راس میگی؟
+خب عاره
_واقعا گلم؟
+اوهوم
_یعنی خوشحال باشم؟
+ نمی دونم
_هستم خیلیییی
شدددم
+ نرم؟؟
_برو گلم
لذیذ دلم (استفراغ)
+ مرسی که اجازه دادی ^^
_مسخرم میکنی عزیزم؟
+ پ ن پ -___- احمق
****************
_ با پسرا حرف نزن جوابشون هم نده
+ (چششششم گویان در دل ،بلاک میکند و جوابش را نمیدهد )
 
معاون- بچه ها نصف سال رفته آموزش پرورش می خواد از الان بیمه تون کنه نفری ۷ تومن میشه.

+خب وقتی نصف سال رفته ما ام نصف ۷ تومنو می دیم

-شما که طوریتون نمیشه حالا ۷ تومنو بیارین

+خب اگه شد چی؟؟ /:

-بادمجون بم آفت نداره

+اگه آفت نداره که اون ۷ تومنم ندیم کلا
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا