دیالوگ‌های واقعی

صآبا

کاربر نیمه‌فعال
ارسال‌ها
11
امتیاز
686
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1406
- قراره همه بمیریم ظاهرا، راستی ترمه نیست سرکلاس
+ رفته دوبای بعدم تگزاس
- عه از ایران رفت؟ خب آخرین بازمانده‌مون ترمه‌ست!
+ موقته استاد برمیگرده
- وقتی اینجا همه داریم می‌میریم دیگه برنمیگرده
+ ناراحت شدم.
- آره صبا، ناراحتی داره. دوستامون که از اینجا میرن ما ناراحت میشیم و ناراحت‌کننده‌ام هست، ولی بیشتر باید براشون خوشحال باشیم که الان خوش‌به‌حالشونه و اونجا زندگی بهتری دارن. همینه دیگه نمیشه کاریش کرد (با غصه و تاثر زیاد*)
+ اوکی ولی من ناراحت شدم که من میمیرم و اون نمیمیره.
- عه. خب پس ناراحت نشو، اونم میمیره منتهی از افسردگی!
+ خوبه راضیم=‌)))
 
بالا