دیالوگ‌های واقعی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع reza__sh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
قدرتی که تجربه و تخریب شخصیتی داره تو تغییر یه ادم ( چه همه بفهمن چه فقط خودت بفهمی ) هزار بار بیشتر از نصیحته
 
خودتو واسه آدما نذار مهسا
ارزش تو بیشتر ازین حرفاست که یک نفر بخواد بهت توهین کنه
اون یساله دوستته، به هیچ وجه حق نداره باهات اینطوری رفتار کنه
رهاش کن، الان باید رو خودت تمرکز کنی.
------------------------------------------
این تناقضایی که حس میکنی همش مربوط به همین فشار المپیاد و کنکوره
منم دوران کنکورم همینطوری بودم مهسا
بعدش که بری دانشگاه همه چیو فراموش میکنی و میفهمی هیچی ارزششو نداشته که خودتو اذیت کنی بابتش.
 
+به خودت باور داشته باش
_چقد یهویی گفتی!
+آخه از چهرت ناامیدی میباره
_نبابا، از خستگیه
+تو عمق چشمات یچیزی هست فراتر از خستگی، به خودت باور داشته باش.
 
- ولی چند نفر ناراحتم کردن تو این مدت و من همش ذهنم درگیره و باعث می‌شن احساس بی‌ارزشی بکنم. هرچی سعی می‌کنم فراموش بکنم نمی‌شه.

+ چیکار کردن؟ کی؟

- اینکه کی هستن مهم نیست، ولی خب خیلی بی‌دلیل باهام بد شدن انگار. وقتی هم پرسیدم جواب ندادن.

+ بهتر! هرچی عفریته تو زندگی آدم کمتر بهتر!

- هعی…

+ ها… همی که میگم!
 
+ بیا نقطه خط بازی کنیم.( تعارف کردن مداد و دست خودش خودکار قرمز)
_باشه.من خودکار سبز می‌خوام.
+(خنده) من یزیدم. تو امام حسین
......
+ یزید 50 حسین48.
- پیش خدا من برنده‌م ولی
 
+ اگه تنها اشتباهی که توی تمام عمرت انجام داده باشی فقط همون یدونه باشه
من بخاطر همون یدونه تورو نمیتونم
 
+حضرت نوح چطور به رسالت رسید؟
- نمیدونم من تو نصف‌راه پیاده شدم

+ممد دعای خیر ینی چی؟
_ ینی تو دعا میکنی خدا میگه "خیر"
 
-میدونم که میتونی؛من همیشه بهت ایمان داشتم و دارم و هیچوقت قرار نیست ازت ناامید بشم
من در همه حال پیشت میمونم ؛باشه؟
 
- ای **ر خرررر (واکنش به مافیا شدن برای 4 امین بار پشت سر هم)
*برمیگرده میبینه دبیر دینی هنوز کلاس رو ترک نکرده*

*لبخند ملیح دبیر دینی*
دبیر: راحت باش طبیعیه طبیعیه :)) :))

*درحال گاز زدن طحال خود از خجالت*

به کدامین گناه؟ :(( :)) :)) :))
 
+ تو خیلی مهربونی. آدمها معمولا مهربون نیستن.
- پس بیا بقیه‌ی ادمها رو نشناسیم.
 
+ آقای ثابتی لطفا به من نگاه کنید ؛ دست راستتون رو مشت کنید.....مشت کنید...خب اشکال نداره آقای ثابتی این آقا پسر رو میشناسید با سر بهم بگید....


-نه.....

+منتقلش میکنیم فیروزگر ؛ کمک کنید سریع تر بذاریم داخل آمبولانس به ترافیک نخوریم....

.
.
.

= بابا نگران نباش من اینجام ؛ چیزی نشده ؛ خوب میشی...


در آمبولانس بسته میشود...
 
می‌شه بیایی پیش من بخوابی؟ مثل اون موقع‌ها که بچه بودی؟

(پیام مامانم نصف شب به گوشی نوکیای من)
 
Back
بالا