دیالوگ‌های واقعی

[حتّی به غلط]

+ تو خیلی مهربونی. آدمها معمولا مهربون نیستن.
- پس بیا بقیه‌ی ادمها رو نشناسیم.

 

[SinaSabetifard]

+ آقای ثابتی لطفا به من نگاه کنید ؛ دست راستتون رو مشت کنید.....مشت کنید...خب اشکال نداره آقای ثابتی این آقا پسر رو میشناسید با سر بهم بگید....


-نه.....

+منتقلش میکنیم فیروزگر ؛ کمک کنید سریع تر بذاریم داخل آمبولانس به ترافیک نخوریم....

.
.
.

= بابا نگران نباش من اینجام ؛ چیزی نشده ؛ خوب میشی...


در آمبولانس بسته میشود...

 

[zeynabgol]

می‌شه بیایی پیش من بخوابی؟ مثل اون موقع‌ها که بچه بودی؟

(پیام مامانم نصف شب به گوشی نوکیای من)

 

[orange cloud]

آبجی؟
بله؟(پشت میز در حال درس خواندن)
میگم نمیخوای بستنی تو بخوری؟
نه فعلا
حالا بذار بیارم بستنی تو بخور
نه دیگه دارم درس میخونم
توروخدا بزار بیارم بخورر
بعدا دیگه
اخه من الان می‌خوام بخورم دارم فیلم میبینم
مگه بستنی خودتو نخوردی؟ :/
اره ولی حالا بیارم بخوری؟
برو خودت بخور :/
مرسی^^

مکالمه هر سری من و داداشم به هنگام داشتن خوراکی من