دیالوگ‌های واقعی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع reza__sh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو حیاط داشتیم قالیچه میشستیم فرداد همینطوری وایساده بود زیر آفتاب، مامان بهش گفت حافظ بخون برامون.
شروع کرد:
صلاح کار کجا و من خراب کجا...
رسید به این مصراع که میگه :
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
یهو گردنشو گرفت برگشت گفت: آیییی سووووختم...این نمیدونه شمع آفتاب کجاست؟ اینجاس دیگه :))
 
من وقتی به مامانم میگم مامان فردا ساعت7 منو بیدار کن[-o<
من :>
مامانم/:)
مامنم فردا ساعت 6:'>: پاشو دیگه چقد میخوابی ساعت 8 !!
من مجدد:((
 
-ولی یه چی حیف شد
+چی؟
-امسال نمایشگاه کتاب برگزار نشد
+اشکال نداره. قراره نمایشگاه کتاب مجازی بذارن امسال.
-با بُن؟
+نه شامپانزه :))
-:|
 
تا سه سال پیش
/هرکسی می‌رفت بیرون/ داری میری بیرون منم میبری؟؟:x8->
جای بچه ها نیس0_0
امروز
منم بیام؟:-/
نه برو بتمرگ اتاقت درس ت رو بخون~X(:@@-|:(:-<
فردا
من چی؟
مرده شور برده مگه دانشگاه نداری:-/:-l
 
بچه داره تلویزیون نگاه میکنه که بابای شخصیته میمیره
بچه:بابا حالت خوبه
پدر:ممنون
بچه میره بخوابه
و فردا دیگه پدر وجود نداره
زیبا ترین سخن اون بچه به باباش و اخرین
 
+ مامانم: چرا فلان کارو نکردی؟
_ من: یادم رفت
+: چرا یادت نمیره غذا بخوری؟
_: چه ربطی داره معده ام بهم یاد آوری میکنه
+: من قد تو بودم همه کارای خونمونو انجام میدادم
_: :|
 
من ، وای چقدر گرمه چرا کولر روشن نمی کنین:@:-l
کولر گازی روشن شد
بابام ، چرا کولر روشن کردید به این سرما/:)
کولر گاز خاموش شد

من. :((:((:((
 
اینقدر ادم گاو دورم جمع شده که میخوام به برکت وجودشون یه گاوداری بزنم :D :oops:
 
-شاید رفتم ، یعنی حتما میرم
+کجا ؟
-هر جا که بشه ، من اینجا دارم تلف میشم ، اینجا جای من نیست
من خیلی پتانسیلم بیشتر از اینه که بشینم سر....
+هیسسسسس، باشه فهمیدم ( سر تکان داده و صحنه را با پوزخندی ترک میکند...)
 
+(من حالت قهر به خود میگیرد):بهتر شدی؟
_قهر کردنتم قشنگه _هر چی راجب توه قشنگه
+خیلی خری
_خنده -کاش همه این طوری قهر کنن
 
اون :بگو یه جوری بزنه که صدای سگ بدع عرعر کنع
من :هان؟؟ سگ؟؟عرعر؟؟
 
من در حال خارج کردن شیر از یخچال
مامانم_چای تازه دمه
من_عه خوب شد گفتی مرسی
مامانم_یه لیوان شیره واسه فرزانه(خاهرم) شب شیر نخوره خابش نمیبره
من_ =(( =(( =(( =(( =((
 
ز : من با این معلم شیمی جدیده نمیتونم رابطه برقرار کنم
من: با خانم «م» میتونستی رابطه برقرار کنی؟!
ز : آره:-b
من: =))=))=))=))=))=))
 
مامانم : ارمغان ذلیل مرده صب تا شب سرت تو گوشیه..../ من :عه مامان من که الان درس‌ و گذاشتم کنار گوشی دستم گرفتم دستم ... / مامانم: همون دیگه میخونی به امید گوشی/ من: :|
 
مامانم : خب بگین ناهار چی میخورین؟
بابام : آخخخ هوس قیمه کردم زیااااد!
داداشم : امممم ماکارونی؟
من : فرق نداره قورمه سبزی خوبه!
.
.
.
مامانم پس از مدتی : مرسی از پیشنهاداتتون ! آش درست میکنم ;;)
من و بابام و داداشم : وات دِ ف.. ؟! :|
 
آخرین ویرایش:
م/ خب بچه ها سه تاشعر به انتخاب خودتون حفظ کنین/m\

ما/ اقا یعنی شعر ص 54 25 12 میشه؟؟;;);;)

م /نه دیگه فقط شعر ص 85 73 19 قابل قبوله
ما/:|
خوبه باز ترتیبش رو به انتخاب خودمون گذاشت:|)
 
-چرا انقدر تو خودتی؟
+پس تو کی باشم؟؟؟ آدم باید تو خودش باشه دیگه...مشکل اینجاس همه تو زندگی دیگرانن هیچکس تو خودش نیس...
 
Back
بالا