دیالوگ‌های واقعی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع reza__sh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
-مارک ریمل‌ت چیه؟!خیلی خوبه!اصن چیزی پس نداده
-من که ریمل نزدم:)
 
+مامان میای امروز فیلم ببینیم؟
-چه فیلمی؟
+مصاحبه با خون آشام....
- نه خون داره حالم بد میشه.
+خب علاالدین نگا کنیم....
-نه خون نداره خوشم نمیاد!

خب مادر من بگو نمیخوام باتو فیلم ببینم دیگه!

پ.ن: میشه یه فیلم پیشنهاد بدینکه هم خون داشته باشه هم نداشته باشه؟
 
کلاس مجازی ریاضی- ادوب کانکت-درس مختصات

دبیر: افرین دخترا! من میدونم که خودکار مدادای رنگیتون کنار دستتونه! آفرین!
ما: خانوم بخدا فقط یه مداد سیاهه!
خانوم: نه من میدونم که مداد رنگیاتون بغل دستتونه! دارین منو سرکار میذارین..
ما: خانوم فقط یه مداد سیاهه ما اصن تو تختیم!
خانوم: نه الکی نگین بچه ها خیلی بامزه این....
 
+ماماااان ولم کننننن
-ولت کردم که اینجوری شدی
(محاله این گفت و گو رو با مامانت نداشته باشی)


+اميدوارم رای گیری طول بکشه شنبه همو نبینیم
-ایشالا
(از اون شنبه دیگه همو ندیدیم بخاطر کرونا :(()
 
مربوط به سخنرانی یکی از اساتید گرانمایه روی سن هست که حدود 1000 نفر شنونده داره:
-پس از آنکه اسکندر به تخت جمشید حمله کرد،شهر را به آتش کشید و لوله ای به راه افتاد(lole)

حاجی مگه شرکت آب و فاضلابه که لوله به راه بیوفته:/
"ولوله"هم بلد نیستی بخونی:/
 
-بابا من دیگه گوشیم نابوده... گوشی می خوام!
+منم بی ام و می خوام!
(و بحث همینجا به پایان می رسه :)))

-بابا خدایی پول تو جیبی من خیلی کمه....
(مامانم به طرفداری از من)
+آره، پول تو جیبیش کمه دیگه... خیلی وقته ثابته... حالا خودش عقل نداره (!) نمیگه زیاد کنید، ما که باید زیاد کنیم،،،،
(طرفداریاش خیلی خاصه :)) )
 
یکی: خوب تجربی میخونی دیگه
من: نه ریاضی فیزیک
*متاسف میشود اما ادامه میدهد*
یکی: خوب پس خانم مهندسی ایشالله
*من چند بار رنگ عوض میکنم
به مامانم نگاه میکنم که لبخند تلخ زده
به سقف نگاه میکنم*
مامانم: فیزیک دوس داره
*یکی از شدت تعجب چند ثانیه سکوت میکند*
یکی: یعنی چیکاره میشی
من: :| فیزیکدان/محقق
یکی: آها:-??
*یکی از این به بعد تمرین های فیزیک و ریاضی فرزند دبیرستانی اش، خواهرزاده ی دانشگاهی اش، برادرزاده ی مادر زنش را به من میفرستد تا حل کنم*
 
- چند شدي؟
+قول بده بهم فحش ندی بهت میگم.
- قول میدم بنال.
+19/5
-خاک تو سرت خرخون بدبخت جلبک!
 
فامیل:دختر خانوم کدوم مدرسه هستن؟
مامان:فرزانگان
فامیل:به به به پس تیزهوشانی هستن
مامان: (((((=
فامیل: کلاس چندمی؟
من:دهم
فامیل:چه رشته ای؟
من:تجربی
فامیل:به به به پس خانوم دکتر میخوای بشی
من: نه اصلا
فامیل:وا یعنی چی؟ پس چی میخوای بری؟!
من:بیوتک یا زیست شناسی
فامیل::|:|/:)
فامیل:معدلت چند شد سارا جان؟
من:18/30
فامیل: ://///// پسر من 20
من:پسر شما نه المپیاد میخونه نه معافیت داره نه پایه دهمه:|:|
فامیل:خب دیگ باید فکر شوهر باشی ماشالله بزرگ شدی(((((((=
من::|:|:|:|:|:|:|:|:|:|:|:|:|:|:|:|:|:|
مامان::|:|/:)/:)/:)/:)/:)/:)/:)/:)/:)/:)/:)/:)/:)
بابام::-l
فامیل: شوخی کردم بخندیم(((((=
من:زهرمار عنتر میمون درختی
 
مامان: چی درست کنم شام؟
من: کوفته
فاطمه: نه یخرده کوکو
مامان: یچیزی بگین آسون باشه
من: خو املت بخوریم!
فاطمه: کوکو اسونه دیگه!
بابا: قیمه بادمجون
مامان: باشه قیمه بادمجون!
ما :-? :|
 
مامان: توکه نمیتونی گوه بخوری گوه میخوری که گوه میخوری!(خطاب به من بعد از هر ناکامی)
 
مکالمه من و پسردایی ۸ ساله م :
وی: میشه بگی ساعت چنده؟
من: ساعت ۷ عه
وی: عه! همین الان که ساعت ۶ بود
من: خب دیگه الان ۷ شده
وی: یه چیزی بگم؟
من: بگو
وی: توجه کردی چقدر زود دیر میشه ؟!
پ.ن: اون لحظه که اتفاقا خیلیم اوضاع روحیم خوب نبود؛ از میزان سنگینی جملش کمرم شکست : )))))
 
-از تنهایی میترسی؟
-من؟بترسم؟از تنهایی؟ من و تنهایی خیلی ساله باهم رفیقیم....
 
ساعت ۱۰:۳۰( شروع زنگ تفریح)
معلم: خب میریم که این مثال ۲۰ موردی رو حل کنیم
بچه ها: ببخشید زنگ خورده
معلم: میدونم بذارین این مثال رو بگم بعد میتونین برین
من: :))
ساعت ۱۰:۴۸(دو دقیقه به شروع زنگ بعدی)
معلم: خب تموم شد اون هایی که مونده رو پس خودتون حل کنین الان میتونین برین استراحت کنین
بچه ها تو گروه خودمون: اخهههه ۲ دقیقه مونده چه غلطی میتونیم بکنیم
من همچنان پشت گوشیم: :)) :))
و این پروسه هر هفته ادامه دارد و من فقط به حرص خوردناشون میخندم

_____________________________
+ببخشید اجازه استراق سمع یعنی چی؟
_یعنی دزدکی گوش دادن ، یواشکی گ*و*ز دادن نه امم چی گوش دادن
+بله ممنون :))
 
Back
بالا