دیالوگ‌های واقعی

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع reza__sh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
-راستی نامیرا گرفتم بخونم
+عه.چ خوب.من خواستم نامیرا و دختر شینا و چند تای دیگه رو بخونم اما ب فاطی گفتم گف واستا کتابایی ک مخصوص سنت هستن رو بخون.برای این کتابا دیر نمیشه
-میدونم.یکم باید بگذره بخونمش اما تو ک میدونی؛من همیشه بیشتر از سنم زندگی کردم
 
زینب: تو چرا بهم یادآوری نمیکنی دفترچه خاطراتتو بیارم؟ الان چند هفته است دستم جا مونده. نمیخوای توش بنویسی احیانا؟!
من: مهم نیست. هر وقت آوردیش، آوردیش! این روزا ارزش نوشته شدن ندارن ... فعلا لازمش ندارم (:
 
رفتم باهاشون آش خوردم
کلا ریده بودن با این آشپزیشون
ی عاااااااااااااااااالمه زرد چوبه ریخته بودن
08.gif

یکم خوردم
همش الکی فقط قاشقو تو ظرف پر آش میچرخوندم ک وخ بگذره
بعد طرف فهمید گف خوب نشده ها؟؟
میخواستم بگم: آره خیلی ریدی
ولی گفتم نه خیلی خوشمزس اتفاقا, فقط خیلی داغه
08.gif

#inside out
 
+کجا داری میری
-....
+با تواما!
-عجیب نیست که من سه سال تمام این ساعت میرم پیاده روی و تو هنوز ازم میپرسی کجا میری؟
+اخه هر دفعه فکر میکنم ادم شدی؛خریت نمیکنی ساعت ۱۲ ظهر بری بیرون
- :|
+هان چیه؟
-اخه فقط همین نیست که؛ من ۹ شبم از باشگاه برمیگردم خونه تو هی میپرسی کجا بودی
+خب بازم خریته که تا ۹ شب بیرونی!
-من خرم؛ و تو خوبی که ماهی یه بار از خونه میری بیرون؛ کپک بی خاصیت
خسته نمیشی اینقدر میخوابی؟
+ادما نیاز به خواب دارن
-یادم نبود من ادم نیستم؛ خرم:|
 
آخرین ویرایش:
تو یه مغازه بودم، بعد این مکالمه یکی از مشتریا که دختر بود با پسر فروشنده س:
بعد از آشنا شدن و پرسیدن اسم و سن و اینا،دختره گفت دیرش شده؛ باید بره:
+پس بهم زنگ بزن
-منکه شماره تو ندارم!
+خب من بهت زنگ میزنم!
-آخه تو هم شمارمو نداری!
+خب بعدا پیامک کن واسم!
-عه! راست میگیا حواسم نبود!!!
و دختره خیلی شیک و مجلسی خداحافظی کرد و رفت بیرون!!!!... :////
 
+ناموسا یکی نیست یه حرف حساب بزنه
-حقیقت همیشه پیچیده ست داش من.نمونه ش این دخترا که میگن پسر باید چشم ابرو مشکی باشه.ولی پسر چشم رنگی که میبینن میخورن به در و دیوار
+ر.یدی بهمون که:))
 
+خر خره تا جونش درآد. تا خر هم باشه خرسوار هست.
-من سواری میدم تو جفتک بنداز... تا وقتی هممون خریم کسی نمیتونه چیزیو عوض کنه.
 
آخرین ویرایش:
بعد از تقریبا یکسال داشتم با داییم حرف میزدم:
من-
داییم+

+چی گوش میدادی حامی؟
-اهنگ
+جدیدا خیلی فضول شدم:))
من با جدیت- اره خیلیo_O
+:|
-...
+خوب کاری نداری؟
-...
+خداحافظ:|

دیگه وقتشه عادت کنن-__-
 
-راسته ک قاتلا ب محل جرم بر میگردن؟
+آدما همیشه ب جایی ک قبلن بودن برمیگردن؛مخصوصا اگ از اونجا خاطره ی خوبی داشته باشن
 
تو کلاس زبان بودیم،بعد من داشتم متنو حفظ میکردم و معلم هنوز نیومده بود،کل حواس منم همش پی حفظ متن بود،درهمین حین یکی از دوستام اومد باهام حرف زد:
+من چهارشنبه فکر نکنم بتونم بیام آخه خواهرم میخواد بدنیا بیاد...
-[من با حواس پرتی چون سرم توکتاب بود ولی میخواستم جواب دوستمو هم بدم] :جدی؟خواهرت بزرگتره یا کوچیکتر؟!!!!!
+:eek::eek::eek::|:|:| میگم میخواد بدنیا بیاد!!!
- آها!!!...[بعد اومدم جمش کنم]خب حالا دختره یا پسر؟!
+:|:O:|
-:D:rolleyes::rolleyes:
 
سرمیز بعد ناهار
_خب یه وعده رد شد یکی دیگه هم بخیر بگذره بابا میره فردا دنبال مامان. لازم نیس فردا رو برا بابا غذای خوب درست کنیم. دوتا تخم مرغ میشکنیم میخوریم خودمون.
+اره بابا اصن چیزیم نخوردیم نخوردیم کسی نمیفمه
_:-/
 
+:eek::eek:عاااااااااااا دخترارووووووو.حوزه شون اینجااااااس
-:|:))آرام علی جان
+:Dبیا ببینیم کدوممونو نگاه میکنن
-اون لندکروز رو میبینی اونور؟:))
+خب
-هیچی بیا همگی با هم اونو نگاه کنیم:)):)):)):))
 
آخرین ویرایش:
+ دارم عاشق میشم
- عاشق کی؟؟؟
+ نمیدونم ولی ته همه رویاهام میرسه ب به ادم محو تو افق....
- :!
 
+من
-بهترین دوست صمیمیم

+آرین خیلیییی دلم برات تنگ میشه(همراه بغض)
-نگران نباش،تند تند بهت زنگ میزنم
+میترسم مثل دوستای ابتداییت منو هم فراموش کنی
-نه باباااااا نترس،تو خیلی باهاشون فرق داری،تو صمیمی ترین دوست منی
+باش،امیدوارم رو حرفت بمونی...
و همچنان چهل پنجاه روز گذشته و خبری ازش نیست...
بعدا نوشت(۶آذر):همچنان خبری ازش نیست،سرش به دوستای جدیدش گرمه:)
 
آخرین ویرایش:
-صالح یادته برات از دختر خاله ام میگفتم؟
+دختر خاله ات؟اهاااا همونی که میخواستیش؟
-آره
+خب؟
-دیشب شام‌ عروسیشو خوردم
(تمام راه را با سکوت طی میکنند)
 
آخرین ویرایش:
اون : یه سوال بپرسم راستشو میگی؟
من : یا کلا جوابتو نمیدم یا راستشو میگم
اون : تو فلانی رو میشناسی؟
من : معلومه که میشناسم !!! کلی خاطره داریم با هم !
اون : با هم دیگه دوست بودین قبلا؟
من : منظورتو از دوست نمیفهمم؟
اون : چرا میفهمی...آخه دیدم خیلی نگات می...
من : نه!من از اون آدماش نیستم برادر ! تو هم نباش
---------------------
1.5 ساعت بعد
---------------------
اون : من 2 ساله دوستش دارم !
من : اون چی؟اونم داره؟
اون : بله داره.
من : مدرک رو کن !
اون : همین الان رفتن وگرنه مدرک رو میکردم.(در حالی که من میدونم نرفتن)
دوستم : خب اس ام اس هاتو نشونش بده
اون : رو اسمارت واچ ام هست الان باهام نیست.
(من با یه پوز خند و در حال پایین اومدن از آلاچیق) : برای نزدیکان من مزاحمت ایجاد نکن !
(و با قدم های بلند به سرعت دور میشوم و از آنجا فریاد میزنم) : راستی...این خواهش نبود ! دستور بود!(و خر کیف شده از دیالوگی که ساختم دور میشم)
و دوستم کفششو میپوشه و به سمت من میاد
--------------------
دقایقی بعد :
من : اوفففف حال کردی چه دیالوگی سر هم کردم؟؟
دوستم : آره هنوز تو کفم همین فردا قاب میگیرم میزنم در خونمون اینو !
من : وقتی گفتم چه واکنشی نشون داد؟
دوستم : گوشیش که تو دستش بود رو کوبید زمین :d
------------------
دقایقی بعد تر :
اون : ببین اگه بابای فلانی ازت پرسید که چیزی بین من و فلانی هست تو بگو نه.باشه؟؟(من قبلا به باباش گفته بودم چیزی بینشون هست)
من : یا کلا جوابشو نمیدم یا راستشو میگم...
;)
 
Back
بالا