اون : یه سوال بپرسم راستشو میگی؟
من : یا کلا جوابتو نمیدم یا راستشو میگم
اون : تو فلانی رو میشناسی؟
من : معلومه که میشناسم !!! کلی خاطره داریم با هم !
اون : با هم دیگه دوست بودین قبلا؟
من : منظورتو از دوست نمیفهمم؟
اون : چرا میفهمی...آخه دیدم خیلی نگات می...
من : نه!من از اون آدماش نیستم برادر ! تو هم نباش
---------------------
1.5 ساعت بعد
---------------------
اون : من 2 ساله دوستش دارم !
من : اون چی؟اونم داره؟
اون : بله داره.
من : مدرک رو کن !
اون : همین الان رفتن وگرنه مدرک رو میکردم.(در حالی که من میدونم نرفتن)
دوستم : خب اس ام اس هاتو نشونش بده
اون : رو اسمارت واچ ام هست الان باهام نیست.
(من با یه پوز خند و در حال پایین اومدن از آلاچیق) : برای نزدیکان من مزاحمت ایجاد نکن !
(و با قدم های بلند به سرعت دور میشوم و از آنجا فریاد میزنم) : راستی...این خواهش نبود ! دستور بود!(و خر کیف شده از دیالوگی که ساختم دور میشم)
و دوستم کفششو میپوشه و به سمت من میاد
--------------------
دقایقی بعد :
من : اوفففف حال کردی چه دیالوگی سر هم کردم؟؟
دوستم : آره هنوز تو کفم همین فردا قاب میگیرم میزنم در خونمون اینو !
من : وقتی گفتم چه واکنشی نشون داد؟
دوستم : گوشیش که تو دستش بود رو کوبید زمین :d
------------------
دقایقی بعد تر :
اون : ببین اگه بابای فلانی ازت پرسید که چیزی بین من و فلانی هست تو بگو نه.باشه؟؟(من قبلا به باباش گفته بودم چیزی بینشون هست)
من : یا کلا جوابشو نمیدم یا راستشو میگم...