اخ عجب سرماست امشب ای ننه
ما که میمیریم در هذالسنه
تو نگفتی می کنیم امشب الو؟
تو نگفتی می خوریم امشب پلو ؟
نه پلو دیدیم امشب نه چلو
سخت افتادیم اندر منگنه
این اطاق ما شده چون زمهریر
باد می آید ز هر سو چون سفیر
من ز سرما میزنم امشب نفیر
میدوم از میسره بر میمنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
اغنیا مرغ و مسما میخورند
با غذا کنیاک و شامپا میخورند
منزل ما جمله سرما میخورند
خانهی ما بدتر است از گردنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
اندرین سرمای سخت شهر ری
اغنیا پیش بخاری مست می
ای خداوند کریم فرد و حی
داد ما گیر از فلان السلطنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
خانباجی میگفت با آقا جلال
یک قران دارم من از مال حلال
میخرم بهر شما امشب زغال
حیف افتاد آن قران در روزنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
می خورد هرشب جناب مستطاب
ماهی و قرقاول و جوجه کباب
ما برای نان جو در انقلاب
وای اگر ممتد شود این دامنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
تخم مرغ و روغن و چوب سفید
با پیاز و نان گر امشب می رسید
می نمودم(اشکنه)امشب ترید
حیف ممکن نیست پول اشکنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
گر رویم اندر سرای اغنیا
از برای لقمه نانی بی ریا
قاپچی گوید که گم شو بی حیا
می درد ما را چو شیر ارژنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
نیست اصلاً فکر اطفال فقیر
نه وکیل و نه وزیر و نه امیر
ای خدا ! داد فقیران را بگیر
سیر را نبود خبر از گرسنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه...
إن کنت أعز علیک فخذ بیدی
فأنا مفتون من رأسی حتی قدمی
الموج الأزرق فی عینیک ینادینی نحو الأعمق
و أنا ما عندی تجربه فی الحب و لا عندی زورق
إنی أتنفس تحت الماء
إنی أغرق أغرق أغرق
تو دوران دبیرستان تو یه مسابقه ازمون خواسته شد یه متن کوتاه عربی رو خودمون به تنهایی ترجمه کنیم،منم این شعر نزار قبانی رو به این شکل ترجمه کردم:
اگر تورا گرامی می دارم دستم را بگیر،
من از سر تا پا دیوانه و مجذوبم،
موج آبی چشمانت مرا عمیق تر به خود می خواند،
من هیچ تجربه ای در عشق ندارم و بهر من قایقی نیست،
من زیر آب نفس می کشم،
من غرق شدم،غرق شدم،غرق شدم.
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
عجیب نبود که امیر بعد از شنیدن این شعر بدون کفش به تاخت به بخارا رفت.
جاهای خالی آدما اولش ترسناکه...
بعد غمگین میشی...
بعد عادت میشه....
بعد لذت میبری از تنهاییت....
آخرشم کلا دیگه برات مهم نیست ، فقط هستن و نمیشه کاریشون کرد.....
و تو محکومی که ببینی و بگذری...:
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند
خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند
صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند
گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند
در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند
زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند
بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز
چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند
غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند
تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند
سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت ز ملامت برمند
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام.