کدام آینده؟کدام گذشته؟جز اینکه دقیقه بعدی،آینده است و حتی از بود و نبودت هم مطمئن نیستی ،و پس از گذر یک دقیقه، آن دقیقه تبدیل به گذشته میشود که هرگز برنخواهد گشت!تمام زندگی فاصله ی میان این دوست که گذشته و آینده را در هر دقیقه مشخص میکند:)
پا به پای کودکیهایم بیا
کفشهایت رابه پا کن تا به تا
قاه قاه خندهات را ساز کن
بازهم با خندهات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچههای کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خالهبازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظههای ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب راحت داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصههای هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خندههای کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر
همکلاسی! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
ان دل نازت برایم تنگ نیست؟
حال ما را از کسی پرسیدهای؟
مثل ما بال و پرت را چیدهای؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل دراین دنیا نفس؟
سادگیهایت برایت تنگ نیست؟
رنگ بیرنگیت اسیر رنگ نیست؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟
آسمان باورت مهتابی است؟
هرکجایی، شعر باران را بخوان
ساده باش و بازهم کودک بمان
باز باران با ترانه، گریه کن
کودکی تو، کودکانه گریه کن
ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگیهایم به سویم باز گرد