جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

Nabat

کاربر حرفه‌ای
ارسال‌ها
488
امتیاز
12,748
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
=)
سال فارغ التحصیلی
00
می‌دانم این روزهای تلخ سپری می‌شوند، اما نمی‌دانم چطور باید به سلول‌های بدنم یاد بدهم که از اندوه چسبیده به خود، جدا شوند. من دیگر به اندوه خوی گرفته‌ام و گریزی از آن برایم نیست... .
 

saba.hjm

Olmazsa alışırız(:
ارسال‌ها
873
امتیاز
25,711
نام مرکز سمپاد
فزرانگان
شهر
سراب
سال فارغ التحصیلی
1400
یه روزی بالاخره یکی میاد
که عاشقش میشی
جای تموم کسایی که اومدن و نموندن
میشه مسکن تموم دردات
میشه فکر روز و شبات
میشه دلگرمی و امید به آیندت


و آخرش میرینه بهت و میره (:

با تشکر
 

s@rah

:-"
ارسال‌ها
529
امتیاز
12,673
نام مرکز سمپاد
فرزانگان ۴
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
هر کفر که هست، از پريشانی ماست
آبادی بتخانه ز ويرانی ماست
اسلام به ذات خود ندارد عيبی
هر عيب که هست، از مسلمانی ماست!
 
ارسال‌ها
179
امتیاز
4,598
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1403
مدال المپیاد
نقره زمین شناسی
در شگفتم که سلام در هر دیداری آغاز است...!
اما در نماز پایان...!
شاید که پایان نماز آغاز دیدار است...:)
 
ارسال‌ها
179
امتیاز
4,598
نام مرکز سمپاد
هاشمی نژاد ۱
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1403
مدال المپیاد
نقره زمین شناسی
این قلب ترک خورده ی من...!
بنده به مو بود...!
من عاشق او بودم و...!
او عاشق او بود...:):Black_Heart:


دیدم تو ناشناس یکی پرسیدی بود مخاطب تکست هات و شعرات کیه:))برای خودمم سواله دوست عزیز فهمیدی به منم بگو:joy:
 

zeynabgol

به گِلِ انجمن نِشَسته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
3,983
امتیاز
44,437
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
از عوارض کروناست که تا همه رو حیوون میبینین و پایین تر از خودتون؟
 

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,426
امتیاز
8,551
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد
که درآ درآ، عراقی، که تو هم از آن مایی
 
ارسال‌ها
608
امتیاز
6,604
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 4
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم

کم که نه هر روز کم کم می‌خوریم

آب می‌خواهم سرابم می‌دهند

عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند

خود نمی‌دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست

از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد

یک شبه بی داد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه‌ام

تیشه زد بر ریشه اندیشه‌ام

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافرم دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سردرگم شدم

عاقبت آلوده مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می‌کنم

هر چه در دل داشتم رو می‌کنم

نیستم از مردم خنجر به دست

بت پرستم بت پرستم بت پرست!

بت پرستم بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه بازار ماست

درد می بارد چو لب تر میکنم

طالعم شوم است باور میکنم

من که با دریا تلاطم کرده ام

راه دریا را چرا گم کرده ام؟

قفل غم بر درب سلولم مزن

من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی گویم که خاموشم نکن

من نمی گویم فراموشم نکن

من نمی گویم که با من یار باش

من نمیگویم مرا غمخوار باش

من نمی‌گویم! دگر گفتن بس است!

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است!

روزگارت باد شیرین، شاد باش!

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش!

آه! در شهر شما یاری نبود

قصه هایم را خریداری نبود

وای رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آباد بود

از در و دیوارتان خون می‌چکد

خون هر فرهاد، مجنون می‌چکد

خسته‌ام! خسته ام از قصه های شومتان

خسته از همدردی مسمومتان

این همه خنجر، دل کس خون نشد

این همه لیلی، کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان

بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام

گویی از فرهاد دارد ریشه ام

عشق از من دور و پایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!

فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه!

هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه!

هیچ کس چشمی برایم تر نکرد

هیچ کس یک روز با من سر نکرد

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می‌گریخت

چند روزی است که حالم دیدنی است

حال من از این و آن پرسیدنی است

گاه بر روی زمین زل می‌زنم

گاه بر حافظ تفعل می‌زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت:

«ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»


حمیدرضا رجایی
 

_Hani_

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
693
امتیاز
10,960
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
اسلامشهر
سال فارغ التحصیلی
1405
آبی تر از آنم که بیرنگ بمیرم
از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم
من آمده بودم که تا مرز رسیدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم :)
 

Mahdi_rs

وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ
ارسال‌ها
121
امتیاز
2,903
نام مرکز سمپاد
علامه
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
مرکز....
رشته دانشگاه
مهندسی کامپیوتر
اگر سخن میانِ من و تو پایان یافت و راه‌هایِ وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو :)
 

anaana251223

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
684
امتیاز
13,087
نام مرکز سمپاد
فرزانگان امین
شهر
اصفهان
سال فارغ التحصیلی
1400
دانشگاه
جایی همین حوالی
‏همه‌ی ما
فقط حسرت بی پایان یک اتفاق ساده‌ایم
که جهان را، بی‌جهت، یک جور عجیبی
جدی گرفته‌ایم
 
بالا