جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

صوراسرافيل

کاربر خاک‌انجمن‌خورده
ارسال‌ها
1,424
امتیاز
8,535
نام مرکز سمپاد
علامه حلى
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
0000
فی کل مرة انظر اليك،
جمل مألوفه تتبادر الى الذهن،
فى هذه الارض،
هناك شئ يستحق العيش
 

*100RA*

لنگر انداخته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
4,101
امتیاز
21,653
نام مرکز سمپاد
MD
شهر
TBZ/M2B
سال فارغ التحصیلی
1404
درجان عاشق من
شوق جدا شدن نیست
خو کرده قفس را
میل رها شدن نیست
من با تمام جانم
پر بسته و اسیرم
باید که با تو باشم
در پای تو بمیرم
صبحت بخیر عزیزم
با آن که گفته بودی
دیشب خدا نگهدار
^^استاد معین^^

ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو
تا نرود نفس زتن تا نکشم زکوی تو
گرچه به شعله میکشی قلب مرا به عشوه ات
بر دوجهان نمیدهم یک سر تار موی تو
مستی هر نگاه تو به ز شراب و جام می
کی ز سرم برون شود یک نفس آرزوی تو؟
در قفس خیال تو درقفس خیال تو تکیه زنم به انتظار
تا که تو بشکنی قفس پر بکشم به سوی تو
*^همایون شجریان^*
 

Roxan

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
793
امتیاز
10,435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ؟
ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ
ﺗﻦ ﺗﻮ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ،
ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ!
 
ارسال‌ها
1,203
امتیاز
21,260
نام مرکز سمپاد
یه جایی بود دیگه!
شهر
*
سال فارغ التحصیلی
0000
مهم نیست چی باشه
اگه درسه
اگه کاره
اگه گیمه
اگه خوابه
اگه تفریحه
اگه گردشه...
اگه واقعا بهت آرامش میده
انجامش بده...
و خیالت راحت باشه که بیهوده نیس
چون هدف این زندگی، رسیدن به آرامشه...
 

Bk_201

کاربر فوق‌حرفه‌ای
کنکوری 1404
ارسال‌ها
714
امتیاز
9,779
نام مرکز سمپاد
دیگه سمپاد نیستم
شهر
به شما ربطی نداره
سال فارغ التحصیلی
1404
کی با یه جمله مثل من
میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از
رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من
فکر میکنی
حس میکنم
از راه دور
 

*100RA*

لنگر انداخته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
4,101
امتیاز
21,653
نام مرکز سمپاد
MD
شهر
TBZ/M2B
سال فارغ التحصیلی
1404
همه رفتن کسی با ما نموندش
کسی خط دل مارو نخوندش !!!
همه رفتن ولی این دل مارا
همون که فکر نمیکردیم سوزوندش !
 

*100RA*

لنگر انداخته
کنکوری 1404
ارسال‌ها
4,101
امتیاز
21,653
نام مرکز سمپاد
MD
شهر
TBZ/M2B
سال فارغ التحصیلی
1404
هرکس بد ما به خلق گوید
ما چهره ز غم نمی‌خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هردو دروغ گفته باشیم
SB
 

Chandler.

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
655
امتیاز
18,227
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
سیرجان
سال فارغ التحصیلی
1400
ماه درمیاد که چی بشه؟
میخواد عزیز کی بشه؟
ماه درمیاد چی کار کنه؟
باز آسمونو تار کنه
نمیدونه تو هستی، بجای اون نشستی
نمیدونه تو ماهی، تو که رفیق راهی
 
ارسال‌ها
117
امتیاز
4,349
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
آبادان
سال فارغ التحصیلی
1402
رشته دانشگاه
هوشبری
چقدر آهنگ‌های قشنگ در اين دنيا وجود داشت كه من نشنيده بودم، چقدر چهره‌های زيبا از برابرم گذشتند كه من آن‌ها را نديدم. چقدر روياهای عجيب ديدم كه وقتی از خواب بيدار شدم، هرگز ديگر به يادم نيامد و بوی عطری از دست رفته در دلم چنگ زد كه تا هميشه خودم را نبخشم. زندگی يعنی چه؟ هميشه نصفه نيمه، هميشه ناتمام، هميشه ناگهان جايی قطع می‌شدم...
- عباس معروفی
 

zeynabgol

چسبیده به انجمن
کنکوری 1404
ارسال‌ها
3,998
امتیاز
45,266
نام مرکز سمپاد
فرزانگان یک
شهر
مشهد
سال فارغ التحصیلی
1404
مرا کسی نساخت، خدا ساخت، کسِ بی‌کسان. من کسی نبودم، من گِلِ تنهایی بودم و او از روح خود در من دمید...
 
ارسال‌ها
607
امتیاز
6,599
نام مرکز سمپاد
علامه حلی 4
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1403
حرمت نگه دار دلم
گلم
که این اشک ، خون بهای عمر رفته من است
میراث من!
نه به قید قرعه
نه به حکم عرف
یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!
کتیبه خوان خطوط قبایل دور
این,این سرگذشت کودکی است
که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است
هرشب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آوار میخواند ریاضیات را
در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دودوتا چارتا چارچارتا…
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه
آری دلم
گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است…


دلم گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
میراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم
به وار
وانهادم مهر مادریم را
گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و می رفتم و می رفتم و میرفتم
تا بدانم و بدانم و بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط
مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
سند زده ام یک جا
همه را به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون
که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد
بر این مقصود بی مقصد
از کلامی به کلامی
و یکی یکی مُردم
بر این مقصود بی مقصد
کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
مرا مهتاب
مرا لبخند
و آویشن حرمت چشمان تو بود، نبود؟
پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای
که آویشن را می‌سرود
مسیح به جُلجُتا بر صلیب نمی شد!
و تیر باران نمی شد لورکا
در گرانادا
در شب های سبز کاجها و مهتاب
آری یکی یکی مُردم به بیداری
از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ
به ته رودخانه «اوُوز» همراه با ویرجینیا وُولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
حرمت نگه دار دلم گلم
دلم
اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.
داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام! همین
نه، نه
به کفر من نترس
نترس کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
انسان و بی تضاد؟!
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که
زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند !!
پس ادامه میدهم
سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود
با این همه
تو گوئی اگر نمی بود
جهان قادر به حفظ تعادل نبود
چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..
نگاهش کن
چون آن کلاغ
چون آن خانه
چون آن سایه
ما گلچین تقدیر و تصادفیم
استوای بود و نبود
به روزگار طوفان موج و نور و رنگ
در اشکال گرفتار آمدم
مستطیل های جادو
مربع های جادو
من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام
عرفات در استادیوم فوتبال
در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم
در همین پنجره گله به چرا بردم
پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر
زلف به چپ و راست خواباندم
تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه کودکی
با قورباغه ای در جیبم

حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوتهّ گونی به جای موهایم
آری گلم
دلم
حرمت نگه دار
که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گریه می کرد
بی مجال اندیشه به بغض های خود
تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
و به کدام مرام بمیرد
آری گلم
دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام
و عطر آویشن

حرمت نگه دار دلم - حسین پناهی
 

Roxan

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
793
امتیاز
10,435
نام مرکز سمپاد
فرزانگان 1
شهر
تهران
سال فارغ التحصیلی
1405
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد
شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن
گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد

قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما
بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی
جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد

درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد

گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است
چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد

شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی
باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد
 
ارسال‌ها
98
امتیاز
619
نام مرکز سمپاد
فرزانگان
شهر
جیرفت
سال فارغ التحصیلی
1402
مدال المپیاد
_
دانشگاه
علوم پزشکی جیرفت
رشته دانشگاه
هوشبری
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد
من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک در آمد ولی گلاب نشد
نه گل که خوشه‌ی انگور گور خود شده‌ای
که روی‌شاخه دلش خون‌شد و شراب نشد
پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد
نه من که بال هزاران چومن به‌خون غلطید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد
به‌خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد
"غلامرضا طریقی"
 

_Hani_

کاربر فوق‌حرفه‌ای
ارسال‌ها
740
امتیاز
11,709
نام مرکز سمپاد
فرزانگان2
شهر
اسلامشهر
سال فارغ التحصیلی
1405
گفت چادرت را بپوش ایمان مردی نلرزد
ایمانی که به گیسویی بلرزد به چه ارزد؟!
 
بالا