آنگاه که میرقصم و پاهایم عطر خوش زمین را جشن میگیرن
جرمی مرتکب شدهاند؟
جرم است اگر شانه بالا انداخته و موها را رها بر شانه بریزم؟
جرم است اگر رنگ سرخی بر لبانم بنشانم
و با صدای بلند بگویم: من یک زنم
مانند تمام زنان جوان جهان
یک دهان دارم...
یک بدن دارم...
آیا رقصیدنم
نوشتنم
خواندنم
خواستنم
عشق ورزیدنم
جرم است؟
آیا زاده شدن در سرزمینی که در آن آزادی را به دار میآویزند
جرم است؟
مرام المصری
ترجمه سید محمد مرکبیان
زیگموند فروید یه جا می گه؛
افسردگی از جنس"غم" نیست. خشم است، خشمی علیه خود. خشمی که رو به درون چرخیده و حمله میکند.
جی کی رولینگ خالق هری پاتر هم افسردگی رو اینطور تعریف می کنه:
توصیف افسردگی برای کسی که هرگز آنجا نبوده بسیار سخت است، چرا که افسردگی اندوه نیست. غم و اندوه را میشناسم. اندوه، گریه و احساس است. اما افسردگی یخ زدن احساس است. احساسات کاملاً تو خالی.
ای بازیگر
گریه نکن
ما هممون مثل همیم
صبحا که از خواب پا میشیم
نقاب به صورت میزنیم
یکی معلم می شه و
یکی می شه خونه بدوش
یکی ترانه ساز می شه
یکی می شه غزل فروش
کهنه نقاب زندگی تا
شب رو صورتای ماست
گریه های پشت نقاب
مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یکدفعه
قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن
رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو
میله قفس بکش
برای یک بار که شده
جای خودت نفس بکش!
کاش که می شد تو زندگی ما
خودمون باشیم و بس
تنها برای یک نقاب
حتی برای یک نفس
تا کی به جای خود ما
نقابمون حرف بزنه
تا کی سکوت رو رج زدن
نقش همایش غمه
هر کسی هستی یکدفعه
قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن
رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو
رو میله ی قفس بکش
برای یک بار که شده
جای خودت نفس بکش
می خوام همین ترانه رو
تو صحنه فریاد بزنم
نقابم و پاره کنم
جای خودم داد بزنم!
' تاريخ، تعداد مردگانش را رند مى كند.
هزار و يك نفر، تبديل مى شود به هزار نفر
گويى آن يك نفر، هرگز وجود نداشته است.
يك جنين خيالى، يك گهواره ى خالى
كتاب الفبايى كه براى كسى باز نبود.
هوا بود كه مى خنديد؛ گريه مى كرد؛ بزرگ مى شد.
خلاء بود كه از پله ها پايين مى دويد و به طرف باغ مى رفت.
در ميان صف، جايى براى هيچ كس بود.
ما در ميان علف زار مى ايستيم؛ درست همان جايى كه او ايستاده بود.
اما علف زار ساكت است؛ مثل يك شاهد دروغين.'