حافظ جان اینبار که فال گرفتم لطفا نگو که می آید همه چیز خوب می شود دنیا سهم آدم خوب هاست و از این حرف ها.
مثلا بگو هنوز هم موهایش را خیس خیس می بافد؟
یا هنوز هم راه رفتن از لبه های جدول را مثل بچه ها دوست دارد و کسی را دارد که در جواب "دختر جان می افتی " بگوید پس دست های تو چکاره اند و هر سه چهار قدم دست هایش را سفت تر بگیرد که یعنی حواست به من هست؟ که یعنی چقدر خوب که هستی ...
هنوز سنگ کاغذ قیچی را با این قانون بازی می کند که بازنده سر آن یکی را روی پاهایش بگذارد و آنقدر برایش شعر بخواند تا خوابش ببرد؟ کسی را دارد تا مثل من برای تمام قیچی هایش کاغذ بشود و ببُرد و مچاله اش بکند؟
راستی وقتی کسی از پشت، چشم هایش را میگیرد هنوز نام من گوشه های ذهنش هست که قل قلکش بدهد؟
راستش را بخواهی چیز زیادی نمی خواهم، می دانم که دلش گیر کسی است اما لطفا بگو دلگیر که نیست؟!
حافظ جان شب های تنهایی ام، امشب کمی بیشتر هوایم را داشته باش، اصلا باز هم از همان امید های واهی همیشگی ات بده که دوباره سنگ کاغذ قیچی بازی می کنیم. من هم قول می دهم اگر او برد طبق قرار همیشگی و اگر من بردم که...،اصلا آنقدر بازی میکنیم تا او ببرد...
آدم باید از یک جایی به بعد، دلخوشی هایش را بسازد.
دلخوشی از یک جایی به بعد با پای خودش سراغتان نمی آید. سن و سال که کم باشد، دلخوشی زیاد است.
دلخوشی می توانست روزی باشد که زنگ آخرش ورزش داشته باشی، دلخوشی می توانست روزی باشد که برفی سنگین مدرسه را تعطیل کرده باشد، دلخوشی می توانست خریدن یک ماشین کنترل دار قرمز باشد، یا یک عروسک مو زرد، که هر وقت فشارش بدهی بی درنگ بخندد و تو بال در بیاوری. حتی روزهای جمعه، حتی غروبش، می توانست دلخوشتان کند.
سن و سال که بالا برود دلخوشی ها رنگ و بویشان فرق می کند. دلخوشی دیگر تک و تنها نمی چسبد. تقسیم کردن دلخوشی از خودش بیشتر به آدم مزه می دهد. دلخوشی از آن دست کارهایی ست که با بزرگ شدن آدم، انجامش دشوار تر می شود. گاهی اوقات برای تقسیمش باید از دلخوشی ات بگذری تا دیگری را خوشحال کنی.
دلخوشی قدرت تقسیم کردن خوبی هاست..
می دانی رفیق
آدم از یک جایی به بعد، شام تنهایی از گلویش پایین نمی رود.
آدم ها می آیند..
گاهی در زندگی ات می مانند،
گاهی در خاطره ات!
آن ها که در زندگی ات می مانند،
همسفر می شوند..
آن ها که در خاطرت می مانند،
کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر..
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد!
اما تو لبخند بزن..
به تلخ ترین خاطره هایت حتی!
بگذار همسفرِ زندگی ات بداند
هرچه بود؛ هرچه گذشت..
تو را محکم تر از همیشه و هر روز
برای کنارِ او قدم برداشتن ساخته است!
آدمها می آیند..
و این آمدن،
باید رخ بدهد!
تا تو بدانی
آمدن را همه بلدند!
این ماندن است
که هنر می خواهد..!
همین جایی که هستی باش.... از این خونه بری کیشی
تو این خونه خودت شاهی ....داری سرباز کی میشی؟
همین جایی که هستی باش.....عذاب رفتنت کم نیست
تو حوای کسی میشی... که من میدونم آدم نیست !