جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نه شعر عاشقانه نخواهم ساخت
از لحظه ی شکنجه که شد تمدید
از روزهای خوب نمی گویم
وقتی تو را رفیق نخواهم دید
 
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم

پس سعی نمودیم که ببینیم رخ دوست
جان ها به لب آمد، رخ دلدار ندیدیم

ما تشنه لب اندر لب دریا متحیّر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم

ای بسته به زنجیر تو دل های محبّان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم

چندان که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحر گه ندمیدیم

ای حجّت حقّ پرده ز رخسار برافکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم

ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم

ای دست خدا دست برآور که ز دشمن
بس ظلم بدیدیم و بسی طعنه شنیدیم

شمشیر کَجَت، راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
 
از خدا میخوام ، روزات بگذره خوشحال و راحت
از ته دلم ، زندگی رو با عشق میخوام واست!
 
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند؛ نمره‌هاشون‌و دیده بودن چون!

"صد"
 
هر کسی که ملاقات می‌کنید در حال جنگ در میدانی است که شما هیچ چیز درباره‌اش نمی‌دانید.
مهربان باشید، همیشه .
 
آدم همیشه به خاطرنقطه ضعف هایش توی دردسرمی افتد.
مگس ها باید چیزهای چسبناک راخیلی دوست داشته باشند،
شب پره هاشعله را
و آدم ها عشق ...
 
یه جایی که هیچی
نه عشقو نه شعرو
دیگه دوست نداری ...
 
ارزشِ هر انسان به چیزی که به آن دست می ‌یابد نیست. بلکه به هدفی است که میلِ رسیدن به آن را دارد...
 
وقتی که ارزش‌های ضعیفی برمی‌گزینیم و استانداردهای ضعیفی برای خودمان و دیگران تعیین می‌کنیم،‌اساساً به‌سویی می‌رویم که دغدغه‌ی چیزهای بی‌اهمیتی داشته باشیم. چیزهایی که در واقع زندگی ما را بدتر می‌کنند
  • هنر ظریف بی خیالی (مترجم: پرستو عوض‌زاده؛ ناشر: سلسله مهر)
 
آخرشم نفهمیدم چه جوریه که بقیه دور میشن عزیز میشن ما دور میشیم فراموش میشیم
 
ققنوس ، سرمست و گرم از آوازش
بر تن تبدار هیزم
می‌زند بال بی‌قراری

آتش
می‌پیچد سرخ و خیزد سبز
جان گیرد از رقص و رازش
در اوج شور و غوغایش
فرو می‌خوابد

ناگاه
از دل آتش خفته
می‌تپد نبض بیداری
ققنوسی تازه برمی‌خیزد ...
 
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را

*فقط حس ذوق زدگی شاعر*

#مولوی #دیوان_شمس
 
حقِّ داشتن یک عقیده محترمه،نه خود اون عقیده و مفادش

"زرافه"
 
گویا به جز دستانت هیچ چیز ارزش سخت گرفتن را ندارد...

گاهی هم بحث غرورنیست،آدم از یه جایی به بعد زیادی واسه اعتماد کردن خسته ست
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
Back
بالا