جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
گاهی نباش...
خودت را بردار و کمی دورتر از قافله بایست ...
وجودت را از همه ی آدم های اطرافت دریغ کن
ببین چه کسی نبودنت را حس می کند ؟!
چه کسی حواسش به حال و احوالات توست ؟!
سکوت کن و منتظر بمان ...
و ببین کدام آدمِ با معرفتی برایِ پیدا کردنِ تو،
پس کوچه های تنهایی ات را زیر و رو می کند ؟
کدامشان نگرانت می شود !
و اصلا چه کسی، برای نگه داشتن تو، ...
به خودش زحمت می دهد؟
اگر نبودی و دیدی ...
آب از آب روزمرگی هایشان تکان نخورد،
تعجب نکن!
رسم آدم ها همین است...
اگر بودی که هیچ...
اگر نبودی ، دیگران هستند...
این تویی که باید عاقل باشی ...
و خودت را ...
برای چنین جماعت بی تفاوت و بی عاطفه ای،....
خرج نکنی...!
 
آنچه هنوز تلخ‌ترین پوزخند مرا برمی‌انگیزد، "چیزی شدن" ازدیدگاهِ آن‌هاست. آن‌ها که می‌خواهند ما را در قالب‌های فلزی خود جای بدهند. آن‌ها با اعداد کوچک به ما حمله می‌کنند. آن‌ها با صفر مطلق‌شان به جنگ با عمیق‌ترین و جذاب‌ترین رویاها می‌آیند...
نادر ابراهیمی
 
پدر گفت: " دوست داشتن كه عيب نيست باباجان. دوست داشتن دل آدم را روشن می‌كند. اما كينه و نفرت دل آدم را سياه می‌كند. اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم كه شدی آماده‌ی دوست داشتن چيزهای خوب و زيبای اين دنيا هستی. دل آدم عين يك باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچه‌ها را آب دادی باز می‌شوند، اگر نفرت ورزيدی غنچه‌ها پلاسيده می‌شوند. آدم بايد بداند كه نفرت و كينه برای خوبی و زيبایی نيست، برای زشتی و بي شرفي و بی‌انصافی است. اين جور نفرت علامت عشق به شرف و حق است."

سووشون_سیمین دانشور
 
من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟

حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست ...!

به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست!
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟
می‌دانم که می‌مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می‌آید ...
 
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
 
همه ملت‌ها سقف آزادی دارند سقف آزادی رابطه‌ی مستقیم با قامت فکری مردمان دارد، با همت بلند مردمان سقف بلند میشود، در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه میشود.وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدمهای بزرگ سرشان آنقدر به سقف میخورد که حذف میشوند، آدمهای کوتوله اما راحت جولان میدهند، بعضی از آدمهای بزرگ هم برای بقا آنقدر سرشان را خم می کنند که کوتوله میشوند.آن وقت سقف ها هی پایین تر و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز میکنندتا اینکه تا کمر خم میشوند و دیگر نمیتوانند قد راست کنند.

فئودور داستایوفسکی
 

Never mind I'll find someone like you
I wish nothing but the best
For you too, don't forget me
I beg, I'll remember you said
Sometimes it lasts in love
But sometimes it hurts instead​
 
‌‏کشم آن رنج روانکاه
که دل داند و دل...
 
تنهایی زود گذر است اما
تو ماندگارش کردی
ماندگار نباشد، ماندگاریت با دگران
 
ذره خاکم و در کوی تو ام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم...
 
نیاز دارم مدتی نباشم
سفر کنم به جایی که هیچ کس مرا نشناسد
به جایی که هیچ کس را نشناسم
دور باشم و رها و سبک و آزاد
آدم هایی را ببینم که هیچ تصور بدی از آنها ندارم **
مسیرهایی را بروم که تا به حال نرفته ام
لباس هایی را بپوشم که تا به حال نپوشیده ام
 
زندگی را ورق بزن
هر فصلش را خوب بخوان
با بهار برقص
با تابستان بچرخ
در پاییزش عاشقانه قدم بزن
با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش
زندگی را باید زندگی کرد،
آن طور ک دلت می گوید
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری!!
 
ما چون دو دریچه، روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه‌ی بهشت، اما‌...آه
بیش از شب و روز تیر و کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته‌ست
زیرا یکی از دریچه‌ها بسته‌ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
" مهدی اخوان ثالث "
 
گمان مبر که قتل مبشر آسان است/تقاص ذبح بهار زمستان است
 
آخرین ویرایش:
دگر باش نشنیدم ..
بشنو صدای پای من ..
 
Back
بالا