مسخره ترین سوالی که میشه از یکی پرسید:
میتونم بهت اعتماد کنم ؟!
در تاریخ حتی یک مورد هم نوشته نشده که کسی در پاسخ گفته باشد :نه من صلاحیت ندارم و آدم امانت داری نیستم!
این را باید بفهمید نه اینکه بپرسید!!!
آخر قصه ها را دوست دارم
آخر قصه ها به من آموختند
آن کسی که همیشه فکر می کنی
همیشه آن کسی نیست که فکرش را می کنی
و قهرمان
کسی ست که تا صفحۀ آخر
حقارتش را از تو پنهان می کند
بعضی وقتا این حرف تو ذهنم مپیچه
زخم دشمن رو میشه درمون کرد ولی زخمای دوست رو اصلا
سخته هضمش ولی از اون سخت تر راه تشخیص دوست از دشمن
واقعا سخته...چون گاهی ادم از کسی ضربه میخوره که بهش میگه داداشی
من هم نقشى در زندگى ايفا مى كنم. كسانى بودند كه به من نياز داشتند.
كسانى كه مرده اند و كسانى كه هنوز زنده اند. آيا كسى مى تواند جاى مرا پر كند؟ جاى مرا، فكرم را، دلواپسى هايم را، دلبستگى هايم را، عشق هايم را؟
_____________
You know what I'm on, let me put you on
007, I'm your James Bond (James Bond)
Scarlett Johansson, yeah, I like 'em blonde
Harry Potter, girl I got the magic, uh
Dear Davey,
Thank you for your interest in my games. I need to ask you not to speak to me anymore.
If there was an answer, a meaning, would it make you any happier?
Stop adding lampposts to them?
The fact that you think I am frustrated or broken says more about you than me.
And when you finally see what I'm talking about:
Don't say anything.
این جا همه هرلحظه میپرسند:حالت چطور است؟
اما
کسی یکبار از من نپرسید:
بالت...؟
________
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا ، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام
این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
از جمله دیشب هم
دیگر تر از شبهای بی رحمانه دیگر بود :
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب و مبهمی می داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی !
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حس ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است ...
_____
ماه من غصه چرا؟؟؟
آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم...و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که
دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من
دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند
ماه من
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد
همه زندگی ام
غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم
اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز...