از یک جایی به بعد آدم سخت میشه. دلش میخواد مهربون باشه باور کنه اما یاد روزایی می افته که مهربون بوده باور کرده. بوی تند حماقت میزنه زیر بینیش. نمیشه که مثل سابق بشه، میخواد که همه رو با یه چوب نزنه اما میزنه، میزنه که نخوره...
از یکجایی به بعد یعنی درست از جایی که آدم دلش زخم میشه زبونش تلخ میشه.. شایدم واسه آدم احساساتی از یک جایی به بعد باید اینجوری بشه، نشه که نمیشه، نمیشه که یکی یه عمر توو جاده خواب و خیال تخته گاز بره.
یک جا باید یک واقعیت سد راهش بشه، سرش بخوره به سنگ، خواب از سرش بپره، سخت بشه، منطقی بشه، آدم بشه..
بیا گاهی خودت را بزن به بی خیالی!
توی دنیای<بی خیالی>نفس بکش،راه برو،سوت بزن،عشق کن!توی دنیای بی خیالی سر به هوا شو،آواز بخوان از نوع کوچه بازاری اش،بگذار زندگی ات رنگی دیگر بگیرد.
بی خیال باید ها و نباید ها،قید و بند ها،قالب و قالب ها،باور کن دنیای <بی خیالی>هم برای خودش عالمی دارد.
به مسجد بتگر از بت باز میدانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمیدانم
یکی را چون نمیدانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمیدانم
عطار
یک لحظه نخور حسرت ان را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش ک دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست دنبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
از گرما می نالیم
از سرما فرار می کنیم.
در جمع از شلوغی کلافه می شویم
و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم
و آخر هفته هم بی حوصلگی..
تقصیر غروب جمعه است و بس!
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روز هایی هستیم
که بهترین روز های زندگیمان را تشکیل می دهند:
مدرسه..دانشگاه..کار
حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم
بدون لذت از مسیر!
غافل از اینکه
زندگی همان لحظاتی بود که می خواستیم بگذرند…
دکتر حسابی
دوست داشتن که لباس تن نیست که هر وقت دلت نخواست عوضش کنی خدا نخواست،قسمت نشد،حالا یکی دیگ نداره.آدم یکی رو دوست داره یا هست میشه عشق ابدی یا نیس میشه آغاز تنهایی!