جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ما وقتی دست از گشتن زیر تختمون به دنبال هیولا برداشتیم که فهمیدیم، هیولا درون خود ماست.
 
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری
به جهنم :)
بگذر ؛ کوچه محل گذر است :)
 
داری میری از خونه ی آرزو
جدا میشم از تو چه آواره وار

کنارت نمیذارم از زندگیم
برو زندگی کن بذارم کنار

پی آرزو های بعد از منی
منم غصه هامو به دوش میکشم

میتونم از عشقت بمیرم ولی
نمیتونم عشق یکی دیگه شم

واست بهترین ها رو میخوام چون
واسه اولین بار فهمیدمت

واسه آخرین بار عاشق شدم
واسه اولین بار بخشیدمت

به امید رویای بوسیدنت
به عشق تو چشمامو خواب میکنم

اگه صد دفعه باز به دنیا بیام
میدونم تو رو انتخاب میکنم

اگه بعضی وقتها دلت تنگ شد
یه گوشه مثل من فقط گریه کن

رو اون نامه که تشنه ی حرفته
به جای نوشتن فقط گریه کن

همین که دلم با توئه کافیه
نمیخوام بدونم دلت با کیه

من آلودم اما نجاتم نده
که آلوده بودن به تو پاکیه

واست بهترین ها رو میخوام چون
واسه اولین بار فهمیدمت

واسه آخرین بار عاشق شدم
واسه اولین بار بخشیدمت

به امید رویای بوسیدنت
به عشق تو چشمامو خواب میکنم

اگه صد دفعه باز به دنیا بیام
میدونم تو رو انتخاب میکنم



معین_خونه‌ی آرزو
 
آخرین ویرایش:
از یک‌ جایی به بعد آدم سخت میشه. دلش میخواد مهربون باشه باور کنه اما یاد روزایی می افته که مهربون بوده باور کرده. بوی تند حماقت میزنه زیر بینیش. نمیشه که مثل سابق بشه، میخواد که همه رو با یه چوب نزنه اما میزنه، میزنه که نخوره...
از یک‌جایی به بعد یعنی درست از جایی که آدم دلش زخم میشه زبونش تلخ میشه.. شایدم واسه آدم احساساتی از یک جایی به بعد باید اینجوری بشه، نشه که نمیشه، نمیشه که یکی یه عمر توو جاده خواب و خیال تخته گاز بره.
یک جا باید یک واقعیت سد راهش بشه، سرش بخوره به سنگ، خواب از سرش بپره، سخت بشه، منطقی بشه، آدم بشه..

#پریسا_زابلی_پور
 
قرار نبود چشمای من خیس بشه
قرار نبود هرچی قرار نیس بشه..!!
قرار نبود دیدنت آرزوم شه :)
قرار نبود که اینجوری تموم شه.. :)
 
بیا گاهی خودت را بزن به بی خیالی!
توی دنیای<بی خیالی>نفس بکش،راه برو،سوت بزن،عشق کن!توی دنیای بی خیالی سر به هوا شو،آواز بخوان از نوع کوچه بازاری اش،بگذار زندگی ات رنگی دیگر بگیرد.
بی خیال باید ها و نباید ها،قید و بند ها،قالب و قالب ها،باور کن دنیای <بی خیالی>هم برای خودش عالمی دارد.
 
به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمی‌دانم
یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم
عطار
 
یک لحظه نخور حسرت ان را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش ک دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست دنبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
 
لذت بردن را یادمان ندادند!

از گرما می نالیم
از سرما فرار می کنیم.
در جمع از شلوغی کلافه می شویم
و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم
و آخر هفته هم بی حوصلگی..
تقصیر غروب جمعه است و بس!

همیشه در انتظار به پایان رسیدن روز هایی هستیم

که بهترین روز های زندگیمان را تشکیل می دهند:

مدرسه..دانشگاه..کار


حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم

بدون لذت از مسیر!

غافل از اینکه

زندگی همان لحظاتی بود که می خواستیم بگذرند…
دکتر حسابی
 
آخرین ویرایش:
آرامم
شکل تورهای کتان لباس های خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک ...

آرامم
شکل چمدان لباسهای زمستانی
شکل یک رومیزی که هزار بار
در ماشین لباسشویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده ...

آرامم
شکل مدادهای سفید مداد رنگی ها

آرامم
و به اشک هایم کاری ندارم ....


سارا محمدی اردهالی
 
راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن////چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو
 
تو از کجا پیدات شد؟
که با دلم حرف زدی
من عاشق این رابطه‌م
به زندگیم خوش اومدی
تو از کجا پیدات شد؟
تو بازی بی قاعده
به ذهنمم نمی‌رسید
خدا تو رو بمن بده
 
دوست داشتن که لباس تن نیست که هر وقت دلت نخواست عوضش کنی خدا نخواست،قسمت نشد،حالا یکی دیگ نداره.آدم یکی رو دوست داره یا هست میشه عشق ابدی یا نیس میشه آغاز تنهایی!
 
Back
بالا