جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

حافظ
 
آدم ها در تحمل کردن هایشان...
اسیر می مانند
زخم می خورند
و بعد در منجلابی از قضاوت ها
تبعید می شوند به کابوس تنهایی
 
این شعر برای توست فرهاد که جان سپردی
تو را نیما صد سال پیش پیش بینی کرده بود که خواهی رفت از این هستی
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یکنفردر آب دارد می سپارد جان.


یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.


آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید


که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید،


آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،


در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!


آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛


یک نفر در آب می‌خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد


باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه‌هاتان را ز راه دور دیده


آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون
می‌کند زین آبها بیرون


گاه سر، گه پا.
آی آدمها!


او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،
می زند فریاد و امید کمک دارد


آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش


پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:
" آی آدمها "...
 
قصه نخور زندگی رنگارنگه
یه وقتایی دور شدنم قشنگه
مراقب گلدون اطلسی باش
یه وقتایی منتظر کسی باش
 
قلندران حقیقت به نیمجو نخرند قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست
هنر برتر از گوهر آمد پدید
 
نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد
بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد


روزگار غریب...علیرضا قربانی
 
I found myself dreaming
In silver and gold
Like a scene from a movie
That every broken heart knows
We were walking on moonlight
And you pulled me close
Split second and you disappeared
And then I was all alone
I woke up in tears
With you by my side
A breath of relief
And I realized
No, we're not promised tomorrow
So I'm gonna love you like I'm gonna lose you
And I'm gonna hold you like I'm saying goodbye
Wherever we're standing
I won't take you for granted
'Cause we'll never know when, when we'll run out of time
 
عشق فقط خداس
بقیه رو بگیر بگا

اکس جان زیاد استفاده میکرد:-"
 
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کسی میگوید
ان زمان که خبر مرگ مرا میشنوی
کاش میدم شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن سر که مهم نیست زیاد
و تکان دادن دستت که عجب عاقبتی مرد
افسوس چه کسی باور کرد جنگل جان مرا اتش عشق تو خاکستر کرد
 
Back
بالا