جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
-نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم!
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند!
زیرا
هرچیز و هرکسی را
که دوستر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کند!
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر
کاری به من نداشته باشد!
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم
تا روزگار بو نبرد...

گفتم که ...

کاری به کار عشق ندارم!
-قیصر امین پور-
------
-من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم
و این جهان به لانهٔ ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی‌ست
که همچنان که ترا می‌بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می‌بافند..
-فروغ فرخزاد-
 
ما را ز آشنایی او این گمان نبود...
 
در آن دوردستِ بعید
که رسالتِ اندام‌ها پایان می‌پذیرد
و شعله و شورِ تپش‌ها و خواهش‌ها
به‌تمامی
فرومی‌نشیند
و هر معنا قالبِ لفظ را وامی‌گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایانِ سفر،
تا به هجومِ کرکس‌هایِ پایان‌اش وانهد...
در فراسوی پیکرهایمان؛
وعده ی دیداری به من بده...
 
اون چیزی که امروز برای دیگران اتفاق می‌افته، ممکنه سرنوشت فردای تو باشه.
 
دلتنگ توام جانا
هردم ک روم جایی...
 
کم نه زیاد میخواهمت آنقدر که در تمام خاطره هایم تو باشی
قدم بزنی بخوانی بروی بخندی برقصی بمانی
و بدانی که من عاشق فعل ماندنم
 
من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و چونان محو که یک دم مژه بر هم نزنی؟!
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...
 
I love it when you call me señorita
I wish I could pretend I didn't need ya
But every touch is ooh la la la
It's true, la la la
Ooh, I should be running
Ooh, you keep me coming for you​
 
از مردم صدرنگ سیه پوشی به
وز خلق فرومایه فراموشی به
از صحبت ناتمام بی خاصیتان
کنجی و فراغتی و خاموشی به
 
انسان نقطه ایست بین دو بی نهایت،بی نهایت لجن و بی نهایت فرشته،بنگر به کدام طرف میروی...!
دکتر علی شریعتی
 
هردم از این باغ بری می‌رسد...
 
Back
بالا