جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یا رب به محمد و علی و زهرا
یا رب به حسین و حسن و آل عبا

کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بی منت خلق یا علی الاعلا
 
چون از او گشتی همه چیز از تو گشت
چون از او گشتی همه چیز از تو گشت
 
برای تو نوشته بودم کسانی که به تو فکر؛ حتی فکر؛ ببین ! حتی فکررر کرده بودند را سلاخی می کنم.
چه قدر دلم میخواست زندگی کنیم. نشد....
 
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
#خیام
 
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟!

حافظ
 
من اون دستگاهم، در جوابش به سوال آخر ((((:

IMG_20191024_225927_346.jpg
 
همین الان از به اصطلاح فال(!) از دیوان حافظ (غزل ۴۲۷) :

خرد که قید مجانین عشق می فرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه

به بوی زلف تو ، گر جان به باد رفت چه شد
هزار جان گرامی فدای جانانه
منِ رمیده ز غیرت ، ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم ، به دست بیگانه

چه نقش ها که بر انگیختیم و سود نداشت
فسون ما بر او گشته است ، افسانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقاه مگوی که باز
فتاد در سر حافظ ، هوای میخانه
 
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد:|:-< قفسم برده به جايي و دلم شاد كنيد:-s:-s:T5:T6:P
 
اول میگن یه غمی تو این هوا هست؛ که آدم دلش میخواد آواز بخونه « زندگی خوب است که گیری دلبری نکو...»
بعد میگن یه غمی تو این هوا هست؛ که آدم دلش میخواد عاشق بشه « خنده‌اش عشق است و روح است و جان و...»
اما راستشو نمیگن آقای من؛ خانومِ من؛ راستش اینه. یه غمی تو این هوا هست؛ که آدم دلش میخواد بمیره!
 
بزم مهر و معرفت را در به در باید شناخت
لحظه ای بی عشق بودن را هدر باید شناخت

عشق،از زلف پریشان عالمی آشفته ساخت
ادعای هر کسی را در هنر باید شناخت

آشنا تا مبتلایم دید زود از من گریخت
آشنایان را زمان دردسر باید شناخت

در زدم در وانکرد از درز در دیدم که اوست
میزبان را از جواب پشت در باید شناخت
 
ما ز یاران چشم یاری داشتیم...
 
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد

کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد

گرچه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد

مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد

گرچه صد رود است از چشمم روان
زنده رود و باغ کاران یاد باد

راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
 
خسته ام از آرزو ها، آرزو های شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

قیصر امین پور
 
گفتی که پیش خیل حوادث، کمیم ما
همت بلند دار دلا، با همیم ما!
مرتضی لطفی
 
آدم به امید دست یافتن به ثروت، عشق، یا آزادی خود را خسته و فرسوده میکند و وقتی که آن را به دست آورد از داشتنش لذت نمی‌برد یا آنرا تباه میکند. خوشبخت واقعی آن کسی است که بتواند به خود بگوید: من میخواهم راه بروم نه به مقصد برسم. و بدبخت کسی است که خود را مقصد می سازد و می گوید: من میخواهم به مقصد برسم "رسیدن مردن است."
اوریانا فالاچی
 
اوج غم این قصه در این شعر همین‌جاست
من بی‌تو پریشان و تو انگار ن انگار...
 
چقدر به موقع ، گنجور این ابیات رو پیشنهاد داد :

هر دم غم فراقش ، در دل نهاد باری
هر لحظه دست هجرش ، در دل شکست خاری
دانم که فارغی تو ، از حال و درد سعدی
کاو را در انتظارت خون شد ، دو دیده باری ( وزن شعر !)
دریاب عاشقان را ، کافزون کند صفا را
بشنو تو این سخن را ، کاین یادگار داری
 
Back
بالا