پله پله هفت روز بالا میرویم از زندگی
تا آخر هر هفته
از غروب جمعه دوباره سقوط کنیم
روی صفحهی سفید شنبه ها
پهن شویم روی زمین
خط بکشند دورمان
زیر سرمان یک دایره خون هی بزرگتر شود
زنها جیغ بزنند
آمبولانس بیاید
اما بعد
دوباره بلند شویم و
این هفتههای خط خطي را ادامه دهیم ...
من مالِ بی اعتنایی نیستم ...
اینکه بی محلی کنی نزدیک نمیشوم!
خودت هم میدانی چقدر میخواهمت اما فکر نکن با سردی کردن من شیفته تر میشوم
من صبورم درست،
اما آنقدر کشش ندارم که زیر هر رفتاری از تو تاب بیاورم!
این که شنیدی با کم محلی جذبت میشوند همیشه درست نیست، این لااقل مصداقِ آدمهای عاشقی مثل من نیست...
تو هرچقدر دوستت دارم را در چشمانت مخفی کنی من بیشتر نا امید میشوم...
کمتر دلم هوای چشمانت را میکند که نگاهشان کند...
تو اگر لبخند هایت را از من دریغ کنی
مطمئن باش دیگر دیوانگی نمیکنم که برایم بخندی!
اگر دوستم داری صادقانه به زبان بیاور ،
باور کن من اینگونه روزی هزار بار بیشتر سمتت می آیم!
اما اینکه دور شوی تا عاشق تر شوم نه!
من مالِ این بازی های مسخره نیستم این طرز فکر فقط منی را که دوستت دارد از تــو میگیرد ...
لطفاً سكوت را رعايت فرماييد
شايد يك نفر از زيرِ آوار صدايمان ميكند و
به گوشمان نميرسد...
به اندازه ى كافى به جانِ هم افتاديم
از اينجا به بعد
سكوت كنيم و منتظر بمانيم
تا دستى از زيرِ آوار بيرون بيايد وخوشحالمان كند