نقد متنِ شمارهی 4:
کُلیت متن راجع به این موضوع بوده که کاراکترِ اول شخص ما برای یک لحظه چشمهای کسی رو دیده و به قولی از خود بی خود شده.
هدفِ متن رو ما اگه یه مرکز در نظر بگیریم ، متن دورِ اون مرکز چرخیده و اون مرکز رو توصیف کرده ، این رو بیشتر توی شعر میبینیم ما ، معمولا توی داستان متن از یک مبدا به یک مقصد حرکت میکنه ولی خب ایرادی نیست از این نظر به متن.
تشبیه های زیادی استفاده شده توی متن که خیلی پرکاربرد هستن و قبلا خیلی ازشون دیدیم ، استفاده از تشبیه به این شدت خواننده رو گیج میکنه ، تشبیه وقتی زیباست که با خلاقیت باشه ، ما تشبیه میکنیم که لذت ببره خواننده از شباهتی که بین دوتا چیز هست ، ولی وقتی از یک تشبیه زیاد استفاده میشه دیگه هیچ جذابیتی نداره و اون تشبیه به جای اون اسم حتی به کار برده میشه ، "از چشمانم چشمه های روان جاری ساخت" مثالا توی این چشمه های جاری انقدر استفاده شده که هیچ جذابیتی نداره برای خواننده و هیچ چیزی رو خواننده کشف نمیکنه بلکه خیلی رُک داریم بهش میگیم که گریه کرده طرف.
اون اول "نمیدانم چگونه آغاز کنم..." رو من نفهمیدم که متن چه استفاده ای از این جمله کرده ، و به نظرم کاملا اضافیه ، من وقتی این جمله رو دیدم انتظار داشتم شروعش گیج باشه ، یعنی شروعش جوری باشه که انگار نویسنده نمیدونه چی مینویسه ، سردرگمی نویسنده رو باید نشون بده ، ولی متن رو خیلی روان آغاز کرده و هیچ سردرگمی نداره و اصلا کاملا معلومه که نویسنده میدونه "چگونه باید آغاز کنه".
وقتی متن رو میخوندم فکر میکردم این متن توی قرن 11 نوشته شده ، توی ادبیاتِ الان چیزی شبیه این "دیگر نظری بر من روا نداشت" واقعا وجود نداره و استفاده از این ادبیات برای متنی که توی قرن 21؟(قرنِ چندیم؟
) کاملا اشتباهه.
از نظر زیبا شناسی و زبان شناسی هم یک سری اتفاقات خوبی توش افتاده که دوست داشتم بگم ولی از یک طرفی چون با ادبیاتش کاملا مشکل دارم دوست نداشتم که نقدِ من دیدِ مثبت داشته باشه و دوست داشتم این متن انتقادِ منفی باشه.
یه پُست دیگه برای خوبی های زبانشناسی و آواییش هم میدم.