رهش
نویسنده: رضا امیرخانی
نشر: افق
تعداد صفحات: ۱۹۲
امتیاز من: ۴ از ۵
دستهبندی من: ایرانی، دارم، زنان
سال مطالعه: ۲۰۱۸
"و شهر...
ش
ه
ر...
فلمّا جا امرنا جعلنا عالیها سافلها
و چون امر ما رسد عالی را سافل می گردانیم...
ر
ه
ش..."
کتابو دوس داشتم چون خیلی خوب "لیا" رو میفهمیدم، فکر میکنم تم زنونه کتاب و دغدغه مندی و موضوع قابل درکش باعث شد دوسش داشته باشم و امیرخانی نسبتا خوب تونسته بود تم زنونه رو پیاده کنه!
"رهش" فقط یک رمان نیست، آینه ای از شهرماست، و شاید آینه ای تمام قد از آرمان شهر رضا امیرخانی!
امیرخانی تو این کتاب هم نویسنده بوده، هم منتقد، هم روشنفکر متفکر!
برخلاف سایر شخصیت های مرد اسطوره وار کتابهای امیرخانی، شخصیت اصلی این کتاب یک مادر است، همینقدر ساده و زنانه.
کتاب همان رسم الخط خاص امیرخانی رو داره و به نظرم نسبت به رمان های دیگش که فضای خیالی و ماورایی زیادی داره، کتاب منطقی تر و واقع گرایانه تریه.(بله تو کتاب افسانه ها و روایات نقل شده بود اما جز ساختار اصلی داستان نبود)
و اما ختم کلام!
داستان خوش ساختی بود و اونقدر روان هست که بشه چند ساعته تمومش کرد اما...!
اما فصل آخر پرت میشین تو همون فضای همیشگی داستانهای رضا امیرخانی! و یکم شلوغ و گیج کننده شد، خلاصه که یه جورایی فصل اخر ک اوج ب نظر میاد رو افت احساس کردم!
به نظرم فلش بک زدن به کتابهای قبلیش کار درستی نبود چون حقیقتا به موضوع کتاب ربطی نداشت! به شخصه انتظار داشتم یا لیا کاری کند، یا از خیر همه چیز بگذر چون مادر است!
در واقع امیرخانی نخواست یا نتونست زن رو قهرمان داستانش نگه داره و اینجاست که پای ارمیا به فصل آخر داستان باز میشه...
(هر چند خیلیا به همین خاطر کلی کتابو دوست داشتن!)
"انگار که شهر قطعه قطعه شده باشد... وارونه شده باشد...
ر...
ه...
ش...
ارمیا فریاد میکشد:
_پریدیم... پرش...
می گویم:
-رهیدیم... رهش..."
اینجا هم نظراتم رو نوشتم، خوشحال میشم شماهم نظرتون رو برام بنویسید