مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

حافظ
 
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
مولانا
 
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

حافظ
 
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد
دردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
 
در نیابد حال پخته، هیچ خام
پس سخن کوتاه باید، والسلام
مولانا
 
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود

خليل ذکاوت
 
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

حافظ
 
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلي سرشار از غم دارم امشب

سلمان هراتي
 
بی پا و سر کردی مرا بی خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

مولانا
 
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
حافظ
 
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

حافظ
 
میازار موری ک دانه‌کش است
ک جان دارد و جان شیرین خوش است:دی
 
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم...

حافظ
 
آخرین ویرایش:
ویرانه نه آنست ک جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که بار هر نگه تو
صدبار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
 
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
 
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی

حافظ
 
Back
بالا