- مدیر
- #3,321
- ارسالها
- 1,303
- امتیاز
- 23,286
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی۱
- شهر
- همدان
- سال فارغ التحصیلی
- 0000
- رشته دانشگاه
- علوم تغذیه
مرغ دنیا کبوتر است و غاز
پیر ماییم و تویی بی نیاز
پیر ماییم و تویی بی نیاز
زلف هندوی تو در تاب است و ما را تاب نیستمرغ دنیا کبوتر است و غاز
پیر ماییم و تویی بی نیاز
تو مگر دربدری خانه نداری ای بغضزلف هندوی تو در تاب است و ما را تاب نیست
چشم جادوی تو در خواب است و ما را خواب نیست
زلف هندوی تو در تاب است و ما را تاب نیست
چشم جادوی تو در خواب است و ما را خواب نیست
یا رب سبب حیات حیوان بفرستتو مگر دربدری خانه نداری ای بغض
همه شب سرزده مهمان گلویم هستی
تا دل شکنی ، شیوه آمال تو شدیا رب سبب حیات حیوان بفرست
وز خون کرم نعمت الوان بفرست
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
از بهر لب تشنهی طفلان نبات
از سینهی ابر شیر باران بفرست
رباعی از ابوسعید ابوالخیر
دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزمتا دل شکنی ، شیوه آمال تو شد
چون سایه دل خلق ، به دنبال تو شد
دانی که به پایت ز چه آسیب رسید؟
از بس که دل شکسته پامال تو شد
* رهی معیری
ما را بجز خیالت،فکری دگر نباشد:)دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم
دارم شبیه برگ های زرد و خشك از شاخه می ریزم
در خود فرو می میرم و چشمی مرا اینسان نمی بیند
آهسته دارم می روم از دست ، من با خود گلاویزم
*محمدعلی آل مجتبی
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکردما را بجز خیالت،فکری دگر نباشد:)
در خانهٔ دل عشق تو مجمع دارددیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
مولانا
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفتدر خانهٔ دل عشق تو مجمع دارد
و از دادن جان کار تو مقطع دارد
در شعر تخلص به تو کردم که وجود
نظمی است که از روی تو مطلع دارد
سیف فرغانی
تو را آنگونه می خواهم که باغی باغبانش رادیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
فاضل نظری
تو را آنگونه می خواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که میبوسد جوانش را
تکراری نباشه صلوات
وقف کردیم بر این باده جان کاسه سرآه عاشق ز چه سوزد تتق گردون را
ز آنک میخیزد آن آتش و آن آهش از او
شمس تبریز که جان در هوس او بگریست
گشت زیبا و دلارام و لطیف و کش از او
مولانا
وقف کردیم بر این باده جان کاسه سر
تا حریف سری و شبلی و ذاالنون باشیم
شمس تبریز پی نور تو زان ذره شدیم
تا ز ذرات جهان در عدد افزون باشیم
مولانا
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیممهربانی هم بلد بودی
عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که
یاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی
خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود
انتظاری داشتی
استاد شهریار
در عالم بیوفا کسی خرم نیستیک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عـهد خریدار ندارد...
صائب تبریزی
حلالمون کنیداسپم:تا من شعرمو بنویسم شما زود تر میفرستید
تا در دل من عشق تو اندوخته شددر عالم بیوفا کسی خرم نیست
شادی و نشاط در بنیآدم نیست
آن کس که درین زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست، یا از این عالم نیست
هلالی جغتایی
داریم دلی صاف تر از سینه صبحتا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد...
مولانا