مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراغ تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

استاد شهریار
 
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهدشد
 
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهدشد
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد؟!؟؟ .......... چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد!!؟؟

حافظ
 
دیدن روی تو را دیده‌ی جان بین ‌باید
وین کجا مرتبه‌ی چشم جهان‌ بین من است؟
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت ...... جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
«حافظ
 
  • لایک
امتیازات: Shidi
تو مرا جان و جهانی ، چه کنم جان و جهان را ؟
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را ؟
آتش از برق نگاهت ريختي بر جان من... خواستي تا در ميان شعله ها آبم کني
 
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
در دل هوسي هست دريغا نفسي نيست ...... ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيست
فکر می کنم یه مقدار اشتباه کرده باشم تو شعر اگه مشکلش رو کسی پیدا کرد تو بانگ بگه ممنون میشم).
 
آخرین ویرایش:
در دل هوسي هست دريغا نفسي نيست ...... ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيست
فکر می کنم یه مقدار اشتباه کرده باشم تو شعر اگه مشکلش رو کسی پیدا کرد تو بانگ بگه ممنون میشم).
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
حافظ
 
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
حافظ
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟ طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
 
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند
شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند
 
در ازل بست دلم باسر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
"حافظ"
 
Back
بالا