مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنيم
ديده از روی نگارينش نگارستان کنيم
گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنيم
مولوی :BlueHeart
 
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنيم
ديده از روی نگارينش نگارستان کنيم
گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنيم
مولوی :BlueHeart
من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
 
من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

S
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دلِ من
دلِ من داند و من دانم و دل داند و من
مولوی :BlueHeart
 
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دلِ من
دلِ من داند و من دانم و دل داند و من
مولوی :BlueHeart
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید

مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
 
نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید

مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا
الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید
دوش در مهتاب ديدم مجلسي از دور مست
طفل مست و پير مست و مطرب تنبور مست
ماه داده آسمان را جرعه ای زان جام می
ماه مست و مهر مست و سايه مست و نور مست
مولوی :BlueHeart
 
دوش در مهتاب ديدم مجلسي از دور مست
طفل مست و پير مست و مطرب تنبور مست
ماه داده آسمان را جرعه ای زان جام می
ماه مست و مهر مست و سايه مست و نور مست
مولوی :BlueHeart
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم
 
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی
داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
 
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
ای مرهم ریش و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم

ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطر پریشانم
 
ای مرهم ریش و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم

ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطر پریشانم
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست
مولوی :BlueHeart
 
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست
مولوی :BlueHeart

تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
 
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
خواه رومی، خواه تازی ، من نخواهم غیر تو
از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو
 
ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
خواه رومی، خواه تازی ، من نخواهم غیر تو
از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو
وی جویم و خود جویم ، زین دو همه را جویم
تا باد چنین بادا ، تا راه همی پویم
 
وی جویم و خود جویم ، زین دو همه را جویم
تا باد چنین بادا ، تا راه همی پویم
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
 
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست
 
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست
تا از تو جدا شده ست آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه ای
از بهر خـدا مکن فراموش مرا
 
تا از تو جدا شده ست آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه ای
از بهر خـدا مکن فراموش مرا
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت
 
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت‌ پرستان کنشت

خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت

خیام
 
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت‌ پرستان کنشت

خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت

خیام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
 
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

رودکی
 
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

رودکی
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

حافظ
 
Back
بالا