- مدیر
- #4,041
- ارسالها
- 1,300
- امتیاز
- 23,256
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی۱
- شهر
- همدان
- سال فارغ التحصیلی
- 0000
- رشته دانشگاه
- علوم تغذیه
لب فرو بسته ام از ناله و فریاد، ولیگیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
سعدی
دل ماتمزده، در سینه من نوحه گر است
لب فرو بسته ام از ناله و فریاد، ولیگیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
سعدی
تا توانی دلی به دست اورلب فرو بسته ام از ناله و فریاد، ولی
دل ماتمزده، در سینه من نوحه گر است
در آرزوی بوس و کنارت مردمتا توانی دلی به دست اور
دل شکستن هنر نمی باشد
مزن بر سر ناتوان دست زوردر آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
حافظ
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاسترهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداختدل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
تاجری در کشور هندوستانتنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
حافظ
ندارم غصه دانه اگر چه گرد این خانهتاجری در کشور هندوستان
طوطی ای زیبا خرید از دوستان
پروین اعتصامی
منم آن شاعردلخون که فقط خرج توکردندارم غصه دانه اگر چه گرد این خانه
فرورفته به اندیشه چو بوتیمار می گردم
ای غایب از نظر به خدا میسپارمتمنم آن شاعردلخون که فقط خرج توکرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
اگر آن تورک شیرازی به دست آرد دل ماراتو که کوتاه و طلایی بکنی مو هارا
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را ؟!
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما رااگر آن تورک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر نیارد ایزد پاکت به یاداگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمداگر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب خاکت را دهد ناگه به باد
پروین اعتصامی
دوش رفتم به کوی باده فروشدیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
دلا غافل ز سبحانی چه حاصلدر نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب ،به فریاد آمد
حافظ
لبخند تو را چند صباحیست ندیدمدلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
به قبرستان سفر کردم کم و بیشلبخند تو را چند صباحیست ندیدم
یکبار دگر خانهات آباد، بگو سیب!
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیادبه قبرستان سفر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک رفته
نه دولتمند برده یک کفن بیش