مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
بیهوده نگردید به تکرار در این شهر
او طرزِ نگاهش بخدا شعبه ندارد ...
یه شعر دیگه : :-"
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود
پسته ی بی مغز ، چون لب وا کند ، رسوا شود
تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب
برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب

مولوی
 
بیهوده نگردید به تکرار در این شهر
او طرزِ نگاهش بخدا شعبه ندارد ...
یه شعر دیگه : :-"
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود
پسته ی بی مغز ، چون لب وا کند ، رسوا شود
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
 
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
امواج ، بی امان
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یك سایه را که برده شب از پیکرش شکیب...
 
امواج ، بی امان
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یك سایه را که برده شب از پیکرش شکیب...
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

مولانا
 
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

مولانا
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند/
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت/
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید/
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
 
در نبودت به کسی
باج ندادم هرگز
کاروان نیست که "دل"
هر که به جایت آید...!
مهدی کمانگر
.
.
دقت کردین چقد" د" میوفته؟ :|
داشت اکسیر محبت دل و افسوس که ما
بی‌خبر گرد جهان از پی اکسیر شدیم

#همای_شیرازی
 
ما دانه نخورده طعمه ی دام شدیم!
ناکرده گنه دیدی چه بدنام شدیم؟!
داشت اکسیر محبت دل و افسوس که ما
بی‌خبر گرد جهان از پی اکسیر شدیم

#همای_شیرازی
 
مه روی تو شب موی تو گل بوی تو دارد
سلطان جهان خرمی از روی تو دارد...
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد

وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام

خیام
 
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد

وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام

خیام
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب..‌.
خیام
 
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب..‌.
خیام
بنفشه‌های طری خیل خیل بر سر کرد
چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود


بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری
ز لب فرو شود و از رخان برآید زود

رودکی
 
بنفشه‌های طری خیل خیل بر سر کرد
چو آتشی که به گوگرد بردوید کبود


بیار و هان بده آن آفتاب کش بخوری
ز لب فرو شود و از رخان برآید زود

رودکی
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟
می خور که به زیر خاک می‌باید خفت...
خیام
 
در خواب بدم مرا خردمندی گفت
کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟
می خور که به زیر خاک می‌باید خفت...
خیام
ترک شراب کردم و ساقی بعشوه گفت
پیمان ز یکطرف من و پیمانه یکطرف

ایمان و گفر زلف و رخش دل چه دید گفت
رد کعبه یکطرف ره بتخانه یکطرف

محمدصادق رفعت سمنانی
 
ترک شراب کردم و ساقی بعشوه گفت
پیمان ز یکطرف من و پیمانه یکطرف

ایمان و گفر زلف و رخش دل چه دید گفت
رد کعبه یکطرف ره بتخانه یکطرف

محمدصادق رفعت سمنانی
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد
نظامی
 
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد
نظامی
دل بردی و تن زدی همین بود
من با تو بسی شمار دارم
دشنام همی‌دهی به سعدی؟
من با دو لب تو کار دارم! :-"
 
دل بردی و تن زدی همین بود
من با تو بسی شمار دارم
دشنام همی‌دهی به سعدی؟
من با دو لب تو کار دارم! :-"
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس

گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سرچمشهٔ آن ز ساقی کوثر پرس

حافظ
 
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس

گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سرچمشهٔ آن ز ساقی کوثر پرس

حافظ
سرگذشت غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گریه پشیمانم کرد
 
Back
بالا