مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
خیام
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از سم فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

سعدی
 
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از سم فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

سعدی
آفتاب است و، بیابان چه فراخ!
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان، دیگر
بسته هر بانگی از این وادی رخت.
سهراب سپهری
 
آفتاب است و، بیابان چه فراخ!
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان، دیگر
بسته هر بانگی از این وادی رخت.
سهراب سپهری
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است

با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است

خیام
 
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است

با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است

خیام
تنش از خستگی افتاده ز کار
بر سر و رویش بنشسته غبار
شده از تشنگیاش خشك گلو
پای عریانش مجروح ز خار...
 
روز ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

مولانا
پ.ن. ماشاالله بچه ها کم نمیارن
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر

مولوی
 
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر

مولوی
روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد
 
روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد
دوش کآمد با غریبان مست و خنجر میکشید
غیرِ قصد کشتنِ ما هیچ مقصودی نداشت...
 
دوش کآمد با غریبان مست و خنجر میکشید
غیرِ قصد کشتنِ ما هیچ مقصودی نداشت...
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که مینالی و فریاد، که را داری؟

حافظ
 
یاد تو کنم میان یادم باشی
لب بگشایم در این گشادم باشی
گر شاد شوم ضمیر شادم باشی
حیله طلبم تو اوستادم باشی

مولانا
یار ربابی هر چه که یابی
حرمت ایمان برگو برگو

مولوی
 
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند...
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

حافظ
 
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

حافظ
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

«حافظ»
 
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

«حافظ»
دوست می‌دارم من این نوروز فرخ‌فال را
تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را

خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش
برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را

بهار
 
آخرین بار توسط مدیر ویرایش شد:
نفسی وجود دارم
که تو را سجود آرم
که سجود توست جانا
دعوات مستجابم
به سحر تویی صبوحم
به سفر تویی فتوحم
به بدل تویی بهشتم
به عمل تویی ثوابم...

مولانا
من و آن جعد موی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد

نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد


رودکی
 
دریا کشان کوه جگر باده ای به کف
کز تف به کوه لرزهٔ دریا برافکند

خاقانی
درد را با لذت آمیزد
در تپش هایت فرو ریزد
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود
مرده لب بربسته بود
چشم می لغزید بر یك طرح شوم
می تراوید از تن من درد...
 
درد را با لذت آمیزد
در تپش هایت فرو ریزد
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود
مرده لب بربسته بود
چشم می لغزید بر یك طرح شوم
می تراوید از تن من درد...
در شب هجر امید سحری ما را بس
نفس گرم و دل پر شرری ما را بس

قدسی مشهدی
 
در شب هجر امید سحری ما را بس
نفس گرم و دل پر شرری ما را بس

قدسی مشهدی
ساقی غمِ من بلند‌آوازه شده‌است
سرمستیِ من برون ز اندازه شده‌است
با مویِ سپیدْ سرخوشم کز میِ تو
پیرانه‌سرم بهارِ دل تازه شده‌است
خیام
 
ساقی غمِ من بلند‌آوازه شده‌است
سرمستیِ من برون ز اندازه شده‌است
با مویِ سپیدْ سرخوشم کز میِ تو
پیرانه‌سرم بهارِ دل تازه شده‌است
خیام
تو بدری و خورشید تو را بنده شده ست
تا بنده تو شده ست، تابنده شده ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید و منیر و ماه تابنده شده ست

حافظ
 
Back
بالا