مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ما را به چشم سَر مبین ما را به چشم سِر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم...
-حضرت مولانا
مردم به گریه ،دانه ی خود سبز میکنند
ما برق میشویم، به قصدِ گیاه خویش!

ناظم هروی
 
مردم به گریه ،دانه ی خود سبز میکنند
ما برق میشویم، به قصدِ گیاه خویش!

ناظم هروی
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
 
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
تا توانی پیش کن مگشای راز
برکسی این در مکن زنهار باز
:BlueHeart
 
تا توانی پیش کن مگشای راز
برکسی این در مکن زنهار باز
:BlueHeart
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند...
 
دلم اسیر هیاهوی نامرادی هاست
بر این سفینه ی گمگشته ناخدایی کن
گدای مهر توام، شرم دارم از اصرار
دمی نظر به حیای چنین گدایی کن
 
دلم اسیر هیاهوی نامرادی هاست
بر این سفینه ی گمگشته ناخدایی کن
گدای مهر توام، شرم دارم از اصرار
دمی نظر به حیای چنین گدایی کن
نعوذ بالله اگر خلق، غیب دان بودی
کسی به حال خود از دست کس نیاسودی!

سعدی
 
یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانیت کنند
فاضل نظری ✨
 
یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانیت کنند
فاضل نظری ✨
در کمترین صنع تو مدهوش مانده ایم
ما خود کجا و وصف خداوند آن کجا

سعدی
 
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
فاضل نظری ✨
 
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
فاضل نظری ✨
مرا طبع از این نوع خواهان نبود
سر مدحت پادشاهان نبود
ولی نظم کردم به نام فلان
مگر باز گویند صاحبدلان
 
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من

گفتی غریب شهر منی این چه غربت است
كاین شهر از تو می شنود داستان من
 
آخرین ویرایش:
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این؟
نسیمی از کنارم می گذرد. ..
تپش ها خاکستر شده اند. ..
آبی پوشان نمی رقصند. ..
فانوس آهسته بالا و پایین می رود. ..
هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید ...
چشمانش خوابی را گم کرده بود...
«سهراب سپهری»
 
نسیمی از کنارم می گذرد. ..
تپش ها خاکستر شده اند. ..
آبی پوشان نمی رقصند. ..
فانوس آهسته بالا و پایین می رود. ..
هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید ...
چشمانش خوابی را گم کرده بود...
«سهراب سپهری»
در بهاران کی شود سرسبز، سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ

مولوی
 
در بهاران کی شود سرسبز، سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ

مولوی
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا
-خیام
 
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا
-خیام
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود!
 
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود!
دنیا به مراد رانده گیر، آخِر چه؟
وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخِر چه؟
گیرم که به کامِ دل بماندی صد سال،
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟
 
دنیا به مراد رانده گیر، آخِر چه؟
وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخِر چه؟
گیرم که به کامِ دل بماندی صد سال،
صد سال دگر بمانده گیر، آخر چه؟
هر سال دو یار را جدا کرد از هم
یاران دچار را جدا کرد از هم

سرمای زمستان و تب تابستان
پاییز و بهار را جدا کرد از هم

میلاد_عرفان‌پور
 
هر سال دو یار را جدا کرد از هم
یاران دچار را جدا کرد از هم

سرمای زمستان و تب تابستان
پاییز و بهار را جدا کرد از هم

میلاد_عرفان‌پور
من آن خفاش مغرورم
که می میرم ز بی خوابی
ولی با ذلت و خواری
سه ی شب هم نمی خوابم!
:)):-"
 
من آن خفاش مغرورم
که می میرم ز بی خوابی
ولی با ذلت و خواری
سه ی شب هم نمی خوابم!
:)):-"
من روی شنهای روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را میکشیدم،
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگیام آب شد.
خوابی که چون پایان یافت
من به پایان خودم رسیدم...
 
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم

سعدی
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
خیام
 
Back
بالا