- ارسالها
- 349
- امتیاز
- 14,799
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 1
- شهر
- بَلْدَةً مَیْتاً
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت...
حاش الله که روم من ز پی یار دگر...
حافظ
حاش الله که روم من ز پی یار دگر...
حافظ
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده اییار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت...
حاش الله که روم من ز پی یار دگر...
حافظ
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای
تا دهن بسته ام از نوش لبان میبرم آزاریک نفر نان داشت اما بی نوا دندان نداشت..
آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت...
آن که ایمان داشت روزی میرسد بیچاره بود...
آن که در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت...
تا دهن بسته ام از نوش لبان میبرم آزار
من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار
تا بهار است دری از قفس من نگشاید
وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار
تا کی چو باد سربدوانی به وادیمرسیده ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاریست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست
محمد علی بهمنی
من از بیگانگان هرگز ننالم...تا کی چو باد سربدوانی به وادیم
ای کعبه مراد ببین نامرادیم
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم؟؟!!
من از بیگانگان هرگز ننالم...
هرچه با من کرد آن آشنا کرد...
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرادرخت سبز داند قدر باران
تو خشکی قدر باران را چه دانی
(مولوی)
این کهنه جهان به کس نماند باقییار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی؟!این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و روند
(خیام)
یک نفر نیست صدایم بزند برگردم؟دانی که چیست حاصل انجام عاشقی؟!
جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
ای باد اگر به گلشن احباب بگذرییک نفر نیست صدایم بزند برگردم؟
می برم با چمدان این همه تنهایی را..
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهاییای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
(حافظ)
یاران موافق همه از دست شدندای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد،وقت است که باز آیی...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچیاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند...
(خیام)
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
این هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ.
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست...چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
ای چشم همه چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
تو خود چه لُعبتی ای شهسوار شیرین کاردود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست...
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است...
یک نقطه بیش فرق رحیم و رحیم نیستتو خود چه لُعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
حافظ