مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
رنگ چشمش را چه میپرسی زِ من
رنگ چشمش کِی مرا پا بند کرد !؟

آتشی کز دیدگانش سَر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد !!

فروغ فرخزاد
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام
 
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده‌ها منزلگهی بگزیده‌ام
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا, صبح دمیدست

صائب تبریزی
 
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا, صبح دمیدست

صائب تبریزی
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه‌ست برگرفتن نظر از چنین جمالی
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید :)
سعدی
 
اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید :)
سعدی
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
«لاهوری»
 
آخرین ویرایش:
نشاط جوانی ز پیران مجو
که آب روان باز ناید به جو
و در این هنگام
دخترکی خردسال را ماند
که عروسک محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
اگر بگویم که سعادت
حادثه‌ای است بر اساس اشتباهی
اندوه سراپایش را در بر می‌گیرد
چنان چون دریاچه‌ای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را.
«شاملو»
 
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
«لاهوری»
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند :)
هوشنگ ابتهاج
 
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند :)
هوشنگ ابتهاج
در اين بازار گر سوديست با درويشِ خرسندست
خدايا منعمم گردان به درويشی و خرسندی
«حافظ»
 
آخرین ویرایش:
در اين بازار گر سوديست با درويش خرسندست
خدايا منعمم گردان به درويشی و خرسندی
«حافظ»
یک نفر نان داشت، اما بینوا دندان نداشت
آن یکی بیچاره دندان داشت، اما نان نداشت
آنکه ایمان داشت روزی میرسد بیچاره بود
آنکه در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت
 
تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو در این باب سپاسی
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی
کز خلق خلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار

منوچهری دامغانی
 
تا تو به ولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو در این باب سپاسی
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی
کز خلق خلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار

منوچهری دامغانی
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
مولانا
 
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
مولانا
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید

مولانا
 
در اين بازار گر سوديست با درويش خرسندست
خدايا منعمم گردان به درويشی و خرسندی
«حافظ»
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند :)
فروغ
 
دود اگر بالا نشيند كســـر شــأن شــعـله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالا تراست=D>:-"
 
دود اگر بالا نشيند كســـر شــأن شــعـله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالا تراست=D>:-"
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم

«سعدی»
 
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم

«سعدی»
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد ابی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
حافظ
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
Back
بالا