مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش
 
در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
 
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
 
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
 
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
آه از این جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
 
آه از این جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور
 
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور
روزی همین مردم که سنگم می زنند از رشک
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند...
 
روزی همین مردم که سنگم می زنند از رشک
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند...
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
 
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
وقت اجلم ناله نه از رفتن جان است
از یار جدا میشوم این ناله از ان است
 
تو ميگويى كه دل از خاك و خون است
گرفتار طلسم كاف و نون است
دل ما گرچه اندر سينه ى ماست
وليكن از جهان ما برونست

اقبال لاهورى
 
تو ميگويى كه دل از خاك و خون است
گرفتار طلسم كاف و نون است
دل ما گرچه اندر سينه ى ماست
وليكن از جهان ما برونست

اقبال لاهورى
تهمت اسودگی بر دیده ی عاشق خطاست
خانه ای کز خود برآرد اب، جای خواب نیست..=)
 
تهمت اسودگی بر دیده ی عاشق خطاست
خانه ای کز خود برآرد اب، جای خواب نیست..=)
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
 
در دلم بود كه بی دوست نباشم هرگز
چه توان كرد كه سعی من و دل باطل بود(:
حافظ
 
در آغاز محبت گر پشيمانی بگو با من
كه دل ز مهرت بر كنم تا فرصتی دارم:)
رفیعی کاشانی
 
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
مولانا
 
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
حافظ
 
Back
بالا