مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من منِ من، من منِ بی رنگ و بی تاثیر نیست
هیچ کس با من منِ من، مثل من درگیر نیست
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن
 
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
 
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن
نپرس از من چرا در پیله ی عشق تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد ...
 
نپرس از من چرا در پیله ی عشق تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد ...
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
 
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است

بردار پرده ز رخ که مشتاق لقاییم ...
 
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
 
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس ...
 
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی


یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی ..
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
 
  • لایک
امتیازات: DLF
اگر از کشته ی خود نام و نشان میپرسی
عاشقی پیشه ی ما بود و جنون تیشه ی ما
از روی تو دل کندنم اموخت زمانه

این دیده از ان روست که خونابه فشان است

▪هوشنگ ابتهاج
 
از روی تو دل کندنم اموخت زمانه

این دیده از ان روست که خونابه فشان است

▪هوشنگ ابتهاج
تا در تو نظر کردم، رسوای جهان گشتم
اری همه رسوایی، اول ز نظر خیزد..
 
Back
بالا