- ارسالها
- 2,899
- امتیاز
- 22,563
- نام مرکز سمپاد
- frz 1
- شهر
- idk
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
تا کی به تمنای وصال تو یگانهای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تا کی به تمنای وصال تو یگانهای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟
هر دم از عمر میرود نفسیتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
یکان یکان شماره کن کن به عمر خود نظاره کنهر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
یارب سببی ساز که یارم به سلامتیکان یکان شماره کن کن به عمر خود نظاره کن
نه آتشی نه سوزشی نه حکمتی نه دانشی
تا بوده چشم عاشق در راه یار بودهیارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
هرکه دلارام دید، از دلش آرام رفتتا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرمهرکه دلارام دید، از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص، هرکه در این دام رفت
ما که از خیر تو ای عشق گذشتیم ولیتو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
یک نفرآمد صدایم کرد و رفتما که از خیر تو ای عشق گذشتیم ولی
چاله با کور نکرد انچه تو با ما کردی
توان آن نباشدم که خویشتن رها کنمیک نفرآمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
من ماهی ام اما به سرم شور نهنگ استتوان آن نباشدم که خویشتن رها کنم
به سوی دوست پر کشم سرم برش فدا کنم
تا بهار دلنشین آمده سوی چمنمن ماهی ام اما به سرم شور نهنگ است
این برکه ی بی حوصله اندازه ی من نیست
نعرۀ باد صبا بین چه شنیدن داردتا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار، بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
در من انگار کسی در پی انکار من استنعرۀ باد صبا بین چه شنیدن دارد
همچو تیری است که از نالۀ ما برخیزد
تراب را فضیلتی به نزد حق نباشد اردر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیستنعرۀ باد صبا بین چه شنیدن دارد
همچو تیری است که از نالۀ ما برخیزد
تو را به واژه واژۀ کلام حق قسم دهمدر دل هوسی هست دریغا نفسی نیست
ما را نفسی نیست که در دل هوسی نیست
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدنتو را به واژه واژۀ کلام حق قسم دهم
مباد در برابرش سخن ز خویشتن کنی
درد عاشقی را دوایی بهتر از معشوق نیستیک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند
دهان فرو نبندمی اگرچه صد بلا کشمدرد عاشقی را دوایی بهتر از معشوق نیست
شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید