مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
داد و فریاد نکن این همه از جور زمان
پیر افسونگر گیتی همه را مسخ کند
دیشب به خواب دیدم آن یار با وفا را
آغوش را گشودم گفتم بیا نگارا

چون صبحدم پریدم از خواب ناز دیدم
دربرگرفته ام من افسوس متّکا را
 
دیشب به خواب دیدم آن یار با وفا را
آغوش را گشودم گفتم بیا نگارا

چون صبحدم پریدم از خواب ناز دیدم
دربرگرفته ام من افسوس متّکا را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
 
شمع و چراغ را بگو مرا نه حاجتی به تو
مگر به جز ستمگری هست نظرگهی دگر؟
رنـــگ رؤیـــا زده ام بـــر افــق دیــده و دل
تـــا تـــمــاشــا کــنــم آن شــاهــد رؤیــائــی را
 
رنـــگ رؤیـــا زده ام بـــر افــق دیــده و دل
تـــا تـــمــاشــا کــنــم آن شــاهــد رؤیــائــی را
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
 
تـو تـاج بـخـشـی و من شهریار ملک سخن
بــه دولــت ســرت از آفــتــاب دارم تــاج
جور هجران مچشیدی که چنین خندانی
ور نه آن کو که در آتش به جز از آهش نیست
 
جور هجران مچشیدی که چنین خندانی
ور نه آن کو که در آتش به جز از آهش نیست
تــو مــیـرسـی بـه عـزیـزان سـلـام مـن بـرسـان
کـه مـن هـنـوز بـدان رهـگـذر گـذارم نـیـسـت
 
Back
بالا