- ارسالها
- 262
- امتیاز
- 13,862
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- رشته دانشگاه
- بیوتکنولوژی
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتدو حرف اوست کاف و نون هستی
بلندی زو پدیدار است و پستی
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتدو حرف اوست کاف و نون هستی
بلندی زو پدیدار است و پستی
توانا بود هرکه دانا بودیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
دلم را چشمهایش تیر باران کرد تسلیمم!توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
دریغ ابن یمین جایی که آنجادلم را چشمهایش تیر باران کرد تسلیمم!
بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد
دریغ ابن یمین جایی که آنجا
دو صد دانا به نادانی نیرزد
وصفش چه کنی که هرچه گوییدگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است
در دل همه خار غم شکستیم دریغتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده گزند مباد
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاددر دل همه خار غم شکستیم دریغ
وز دست غم عشق نرستیم دریغ
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنیدغرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شیرین و بخوابش کردم
•فرخی یزدی
دلا منال ز بیداد و جور يار که يارمحیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید:)
تا تو با منی زمانه با من استدلا منال ز بیداد و جور يار که يار
تورا نصیب همین کرده است و این دادست
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آیدتا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
در دست سرنوشت همه یک عروسکیمتو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
من خاکم و من گردم ؛ من اشکم و من دردمدر دست سرنوشت همه یک عروسکیم
در انتظار بازی دستان کودکیم
یار آن بود که صبر کند بر جفای یارمن خاکم و من گردم ؛ من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری؛ تو عشقی و تو جانی
رستگاری طلبی دل به یم فلسفه زنیار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
در حلقه مرغان چمن ولوله انداخترستگاری طلبی دل به یم فلسفه زن
که حقیقت اگر او هست ز اندیشه هویدا گردد
مرا آتش زدی جانا سوخته ام امادر حلقه مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله كه در صحن گلستان تو كردم
هرم گرمای وجودش اگرت سوزاندمرا آتش زدی جانا سوخته ام اما
دل تر طلبت باز جان دار گشته