- ارسالها
- 467
- امتیاز
- 6,987
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- میاندوآب
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفتهرکه دلگیر از جهان عشق باشد عاقل است
ماه در دام خسوف افتاده ماه کامل است
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفتهرکه دلگیر از جهان عشق باشد عاقل است
ماه در دام خسوف افتاده ماه کامل است
توبه کردم که دگر عاشق چشمی نشومتا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت
شعله قطعیتی نیست میان ما دگرتوبه کردم که دگر عاشق چشمی نشوم
لذت توبه به این است که هی بشکنی اش
یکی را به سر برنهد تاج بختشعله قطعیتی نیست میان ما دگر
بس به لوح جمله ها نقش سوال میزنی
تا کـــی به تمـــنای وصــال تو یـــگانهیکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
هم نظری هم خبری هم قمران را قمریتا کـــی به تمـــنای وصــال تو یـــگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتهم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
تشنه لب کشته شود در لب شط از چه گناهیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
هر که پا از حد خود برتر نهدتشنه لب کشته شود در لب شط از چه گناه
آنکه سیراب کند در لب کوثر تشنه
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیمهر که پا از حد خود برتر نهد
سر دهد بر باد و تن بر سر نهد
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتدر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
تامل در آیینه دل کنییک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم، رهایم کرد و رفت
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیمتامل در آیینه دل کنی
صفایی به تدریج حاصل کنی
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب رایاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسدمی خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
تو همانی که دلم لک زده لبخندش رااگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست
ای وسعت سرسبز بهاری، دل پاکمتو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
امیدوارم درست گفته باشم!
یک کلبه خراب و کمی پنجرهای وسعت سرسبز بهاری، دل پاکم
چندیست که لم یزرع و خشک و برهوتی
در آیینه یک بار ببین صورت خود را
انگار که تصویر ترک خورده لوتی
"محمدرضا نظری"
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویییک کلبه خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارمهمه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تورا که من هم برسم به آرزویی