- ارسالها
- 492
- امتیاز
- 4,320
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- رفسنجان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
از شبنم عشق خاک آدم گل شدامدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
از شبنم عشق خاک آدم گل شدامدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
در طریق عاشقی مردن نخستین منزل استاز شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
آهوی دارم خوشگله فرار کرده ز دستمدر طریق عاشقی مردن نخستین منزل است
می برد بر دوش خود منصور دار خویش را
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشاآهوی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم ( تبعیض قائل نشین بالاخره شعره)
می برم منزل به منزل چوب دار خویش رامن نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر و دولتخواهم
"حافظ"
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسدمی برم منزل به منزل چوب دار خویش را
تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستماگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست
مي روي و گريه مي آيد مراتا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم!
در دیاری که در او نیست کسی یار کسیمي روي و گريه مي آيد مرا
ساعتي بنشين که باران بگذرد
"امير خسرو دهلوي"
یاسمن کز ناز خود را برتر از آلاله دیددر دیاری که در او نیست کسی یار کسی
یا رب ای کاش نیفتد به کسی کار کسی
در من انگار کسی در پی انکار من استیاسمن کز ناز خود را برتر از آلاله دید
دیدیش در فصل سرما لرز لرزان همچو بید
تاک را گرچه یکی میوه چونان قند و عسلدر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
لازمه ی عاشقیست دیدن و رفتن ز دوتاک را گرچه یکی میوه چونان قند و عسل
لیک آن میوه نه حاصل بشود جز به عمل
تیزپا رودی بدیدم کز صدای غرششلازمه ی عاشقیست دیدن و رفتن ز دو
ورنه ز نردیک هم رخصت دیدار است
وقت است که بنشینی و گیسو بگشاییتیزپا رودی بدیدم کز صدای غرشش
گوش اندر رقص و شادی، قلب اندر های و هو
یوسفی در این بازار، در دلت چونان یعقوبوقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی:)
ای عشق از آتش اصل و نسب دارییوسفی در این بازار، در دلت چونان یعقوب
مردمان تو را خواهند، تو کسی دگر خواهی
دمنه به کلیه گفت: یارا! زنهار ز هم صحبتی شهای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی از دودمان باد
هرکه در کارها شتاب کنددمنه به کلیه گفت: یارا! زنهار ز هم صحبتی شه
چون خشم بگیردت به آنی، بس خوار شوی هر آنچه تو کَه
دل سپاری و ستانی نیست کاری که به آنیهرکه در کارها شتاب کند
خانه عقل را خراب کند