- ارسالها
- 253
- امتیاز
- 6,496
- نام مرکز سمپاد
- هاشمی نژاد
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
تا نگريد طفلك حلوا فروشدر کجا علم سخن یاد گرفته ای که هنوز
ظاهرا معنی برگشت نمیدانی چیست
سجاد سامانی
ديگ بخشايش كجا آيد به جوش
تا نگريد طفلك حلوا فروشدر کجا علم سخن یاد گرفته ای که هنوز
ظاهرا معنی برگشت نمیدانی چیست
سجاد سامانی
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی.تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشايش كجا آيد به جوش
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی.
هر لحظه به دام دگری پابستی؛
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
نالم از دست تو ای ناله ، که تاثیر نکردییعقوب وار ناله بزن در فراق دوست
سخت است پاره ای ز جگر را جدا شدن
یارب این آتش که در جان من استنالم از دست تو ای ناله ، که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ، تو تقصیر نکردی
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیشلاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاکالا ای پیر فرزانه مکن منعم ز این خانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنهمرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیرمن خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر نه
دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر نه
روی پوشاندن و پوشاندن این ماه تمامهر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
تو میفهمی که خوشحالم، تو میفهمی دلم تنگهروی پوشاندن و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمردتو میفهمی که خوشحالم، تو میفهمی دلم تنگه
تو میدونی که خواب من، کدوم شبهاست که بیرنگه
دیگه دیره دارم میرم برام جایی تو دنیا نیستهر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
به یقین عیب تو پیش دگران خواهد برد
ملامت گوی عاشق را ، چه گوید مردم دانا؟دیگه دیره دارم میرم برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو شبیه مرگه تقدیرم
سکوت من پر از بغضه دیگه دیره دارم میرم
لطف حق با تو مداراها کندملامت گوی عاشق را ، چه گوید مردم دانا؟
که حال غرقه در دریا ، نداند خفته بر ساحل!
سعدی
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانملطف حق با تو مداراها کند
چون که از حد بگذرد رسوا کند
می روم چون سایه ای تنها نمیدانم کجادلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
همه هستی تویی، فیالجمله، این و آن نمیدانم
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموزمی روم چون سایه ای تنها نمیدانم کجا
خویش را گم کرده ام اما نمیدانم کجا
دکتر این بار برایم نم باران بنویسای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز(یا شایدم فریاد) نیامد
سر گشته چو پرگار همه عمر دويديمدکتر این بار برایم نم باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس