- ارسالها
- 349
- امتیاز
- 14,800
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 1
- شهر
- بَلْدَةً مَیْتاً
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
یک نفس هشیار بودن عمر ضایع کردن استدانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
گر نباشد باده باید خویش را دیوانه ساخت
یک نفس هشیار بودن عمر ضایع کردن استدانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
تو غره بدان مشو که می مینخورییک نفس هشیار بودن عمر ضایع کردن است
گر نباشد باده باید خویش را دیوانه ساخت
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانهتو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آن را
ما را ز قضا جز این قدر ننمایندالا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
دل به هجران تو عمریست شکیبایی ولیما را ز قضا جز این قدر ننمایند
پیمانه عمر ما است میپیمایند
دل به هجران تو عمریست شکیبایی ولی
بار پیری شکند پشت شکیبایی را
نه قدرتی که توانم کناره جستن از اواشک غم از دیدگان مردمان جاری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
میخوام وقتی دلت تنگه غمت رو شونههام باشهنه قدرتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
سعدی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر داردمیخوام وقتی دلت تنگه غمت رو شونههام باشه
اگه اشکی تو چشماته، مسیرش گونههام باشه
کسی جز تو نمیتونه منو عاشق کنه همدرد
کسی جز من نمیتونه تو رو عاشق کنه برگرد
دین در اصول، به تقلید، گفته: نهدلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این درگه که گه گه کَه کُه و کُه کَه شود ناگهدین در اصول، به تقلید، گفته: نه
تحقیق در تو، ببینم چه میشود
هرکس که بدید چشم او گفتدر این درگه که گه گه کَه کُه و کُه کَه شود ناگه
مشو غُره به امروزت که از فردا نیی آگه
در ابریشم عادت آسوده بودمهرکس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتدر ابریشم عادت آسوده بودم
تو با حال پروانه ى من چه کردی؟!
تو با قلب ویرانه ى من چه کردی؟!یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
یک آن شد این عاشق شدن دنیا(عالم) همان یک لحظه بودتو با قلب ویرانه ى من چه کردی؟!
ببین عشق دیوانه من چه کردی
دین دیوانه بدین عشق تو شدیک آن شد این عاشق شدن دنیا(عالم) همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
در خدا یک سجده رفتم؛ کفر و دین آتش گرفتدین دیوانه بدین عشق تو شد
جاده شک به یقین عشق تو شد
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آیددر خدا یک سجده رفتم؛ کفر و دین آتش گرفت
قبله گم شد؛ شب به رقص آمد؛ جبین آتش گرفت
در کجا علم سخن یاد گرفته ای که هنوزتو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و
کاری ز دستم بر نمی آید