• اگر سمپادی هستی همین الان عضو شو :
    ثبت نام عضویت

مشاعره

تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و
کاری ز دستم بر نمی آید
در کجا علم سخن یاد گرفته ای که هنوز
ظاهرا معنی برگشت نمیدانی چیست
سجاد سامانی
 
تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشايش كجا آيد به جوش
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی.
هر لحظه به دام دگری پابستی؛

گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
 
یعقوب وار ناله بزن در فراق دوست
سخت است پاره ای ز جگر را جدا شدن
شیخی به زنی فاحشه گفتا: مستی.
هر لحظه به دام دگری پابستی؛

گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم،
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
 
یعقوب وار ناله بزن در فراق دوست
سخت است پاره ای ز جگر را جدا شدن
نالم از دست تو ای ناله ، که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ، تو تقصیر نکردی
 
نالم از دست تو ای ناله ، که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ، تو تقصیر نکردی
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل
 
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر نه
دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر نه
 
من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر نه
دل خون شده ی وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر نه
هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
 
روی پوشاندن و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
تو می‌فهمی که خوشحالم، تو می‌فهمی دلم تنگه
تو می‌دونی که خواب من، کدوم شب‌هاست که بی‌رنگه
 
تو می‌فهمی که خوشحالم، تو می‌فهمی دلم تنگه
تو می‌دونی که خواب من، کدوم شب‌هاست که بی‌رنگه
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
به یقین عیب تو پیش دگران خواهد برد
 
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
به یقین عیب تو پیش دگران خواهد برد
دیگه دیره دارم میرم برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو شبیه مرگه تقدیرم
سکوت من پر از بغضه دیگه دیره دارم میرم
 
دیگه دیره دارم میرم برام جایی تو دنیا نیست
به غیر از اشک تنهایی تو چشمم چیزی پیدا نیست
باید باور کنم بی تو شبیه مرگه تقدیرم
سکوت من پر از بغضه دیگه دیره دارم میرم
ملامت گوی عاشق را ، چه گوید مردم دانا؟
که حال غرقه در دریا ، نداند خفته بر ساحل!
سعدی
 
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم
همه هستی تویی، فیالجمله، این و آن نمیدانم
می روم چون سایه ای تنها نمیدانم کجا
خویش را گم کرده ام اما نمیدانم کجا
 
می روم چون سایه ای تنها نمیدانم کجا
خویش را گم کرده ام اما نمیدانم کجا
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز(یا شایدم فریاد) نیامد
 
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز(یا شایدم فریاد) نیامد
دکتر این بار برایم نم باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس
 
Back
بالا