- ارسالها
- 243
- امتیاز
- 6,126
- نام مرکز سمپاد
- هاشمی نژاد
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
سر گشته چو پرگار همه عمر دويديمدکتر این بار برایم نم باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس
آخر به همان نقطه كه بوديم رسيديم
سر گشته چو پرگار همه عمر دويديمدکتر این بار برایم نم باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس
موجی و بر تکه سنگی خر سیلی میزنیسر گشته چو پرگار همه عمر دويديم
آخر به همان نقطه كه بوديم رسيديم
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازلموجی و بر تکه سنگی خر سیلی میزنی
با به خاک افتادگان زور آزمایی بیش از این؟
تو در دل منی و دیگران نمیداندنا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که خوب است و که زشت
ما بی تو تا دنیاست دنیایی نداریمتو در دل منی و دیگران نمیداند
تو آتشی و من آتشفشان خاموشم
سجاد سامانی
من با غزلی قانعم و با غزلی شادما بی تو تا دنیاست دنیایی نداریم
چو سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
دل به شادی های بی مقدار این عالم مبندمن با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا ؟تا رسد در تو مدد کز فیض را
در رهت واماندگی تلخ است، تلخ
ای عشق چه در شرح تو جز عشق بگوییمخبرت هست که از خویش خبر نیست مرا ؟
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم ،غم سر نیست مرا ...
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بودای عشق چه در شرح تو جز عشق بگوییم
در ساده ترین شکلی و "پیچیده ترینی"...
در کوی نیک نامی مارا گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا رایاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
حافظ
آسمان بار امانت نتوانست کشیددر کوی نیک نامی مارا گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
در این دنیای بی حاصل ،چرا مغرور میگردیآسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
یا برگرد یا آن دل را برگرداندر این دنیای بی حاصل ،چرا مغرور میگردی
سلیمان گر شوی آخر، خوراک مور میگردی
نعره ها حنجره ها زل زدن به پنجره هایا برگرد یا آن دل را برگردان
یا بنشین یا این آتش را بنشان
ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیمنعره ها حنجره ها زل زدن به پنجره ها
خاطراتی چه از این دست فراوان دارم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیمما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم
و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم
می روم چون سایه ای تنها نمیدانم کجاما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تققدی کن درویش بی نوا رامی روم چون سایه ای تنها نمیدانم کجا
خویش را گم کرده ام اما نمیدانم کجا
ای نام تو بهترین سرآغازای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تققدی کن درویش بی نوا را